🍂
🍂
بی خیال امروز
من در دیروز روز ها مانده ام...
دیروزِ نامه های کاغذی ، عکس های پنهان شده ی، پشت به رو در کیف پول،
برگ های قرمز لای کتاب...
تو نمیدانی ،
من اما
دلم لک زده است ، با آب و تابی که همه از عشق سراغ دارند،
یک نامه برایت بنویسم،
تمبر بچسپانم و در قسمت آدرس بنویسم ، تهران....
و نامه را در پست بباندازم...و با خودم بگویم چقدر دور است...
باورت نمی شود
به آن پسر یا دختری فکر می کنم که سال ها قبل با تمام وجود دستش را روی کاغذ خط دار چهل برگش می چرخاند و ساعت ها برای انتخاب کلمات و احساسات درونشان مکث می کرد...
کاغذ را که تا می کرد، پاکت را که می پیچید ، چقدر نامه را بوییده و بوسیده و چقدر از روحش را در آن پاکت جا می گذاشت... و با خودش می گفت کاش به دستش می رسید...
تو کجایی، نمیدانم...
روزی نامه ای برایت خواهم نوشت،
کاش به دستت می رسید...
#بهزاد_رضائی
بی خیال امروز
من در دیروز روز ها مانده ام...
دیروزِ نامه های کاغذی ، عکس های پنهان شده ی، پشت به رو در کیف پول،
برگ های قرمز لای کتاب...
تو نمیدانی ،
من اما
دلم لک زده است ، با آب و تابی که همه از عشق سراغ دارند،
یک نامه برایت بنویسم،
تمبر بچسپانم و در قسمت آدرس بنویسم ، تهران....
و نامه را در پست بباندازم...و با خودم بگویم چقدر دور است...
باورت نمی شود
به آن پسر یا دختری فکر می کنم که سال ها قبل با تمام وجود دستش را روی کاغذ خط دار چهل برگش می چرخاند و ساعت ها برای انتخاب کلمات و احساسات درونشان مکث می کرد...
کاغذ را که تا می کرد، پاکت را که می پیچید ، چقدر نامه را بوییده و بوسیده و چقدر از روحش را در آن پاکت جا می گذاشت... و با خودش می گفت کاش به دستش می رسید...
تو کجایی، نمیدانم...
روزی نامه ای برایت خواهم نوشت،
کاش به دستت می رسید...
#بهزاد_رضائی
۳.۵k
۲۰ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.