امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2) p⁶⁶
تهیونگ : چرا با این وضعیت از اتاقت اومدی بیرون
ا،ت : پارچ آب توی اتاقم خالی بود اومدم آب بخورم
تهیونگ بدون حرفی ازش فاصله گرفت و به سمته آشپزخونه رفت و لیوان رو پر از آب کرد و دوباره به سالون برگشت و لیوان سمته ا،ت گرفت
و اونم لیوان رو ازش گرفت و کمی از آب رو نوشید و لیوان روی میز جلوش گذاشت
تهیونگ با کمی فاصله ازش روی مبل نشست و ساعد دستش روی دسته مبل گذاشت
تهیونگ : کابوس دیدی
ا،ت : نمیشه اسمشو گذاشت کابوس بیشتر شیبه رویا بود
تهیونگ تک خندیی کرد
تهیونگ : چه جالب منم همینطور
ا،ت بدون هیچ حرفی فقد نگاهی به تهیونگ انداخت
همه چیزی در مورد این دختر براش سوال بود زخمای روی دستش لحن غمگین اش چشمای که خستگی توش موج میزد و مهمتر از اینکه چرا اون وقتی شب با بچه توی شکمش وسط خیابون بود
همه این سوال های بود که ذهنش رو مشغول کرده بود
_____________________________
چندین با توی تخت جا به جا شد بخاطر بی قراری بچه اش اصلا نتونسته بود بخوابه چون دیشب بیشتر از هر وقت دیگه تکون میخورد و لکد میزد
روی تخت نشست و دستش روی شکمش گذاشت
ا،ت....عزیز دلم چرا انقدر بی قراری نکنه یعنی چی شده
درحال حرف زدن با بچه اش بود که خانم هان مثل همیشه لبخند گرمی روی لبش بود وارد اتاق شد
ولی با دیدن چهره نگران ا،ت لبخندش محو شد
خ/هان : چیزی شده دخترم چرا نگرانی
ا،ت : این کوچولوم خیلی بی قراری میکنه نکنه برای همین نگرانش شدم
خانم هان نفس عمیقی کشید و لبخند ریزی زد
خ/هان : نگران نباش توی ماهای که به زایمان نزدیک میشی این عادیه
ا،ت نفس راحتی کشید که خانم هان جعبه کمک های اولیه رو آورد
و روی تخت کنارش نشست پانسمان دستش هاش رو باز کرد
تقریبا زخمای دستش خوب شده بودن و خانم هان فقد روی زخماش رو تميز کرد و دیگه نیازی به باند نداشت
خ/هان : اگه پات بهتره چطوره بریم پایین صبحانه بخوری
ا،ت : آره از پس توی این اتاق موندم خسته شدم
ا،ت با کمک خانم هان از روی تخت بلند شد و لباس رو عوض کرد و از اتاقش بیرون رفت از پله های سالن پایین رفت
و به سمته آشپزخونه رفتن و روی میز کوچیک که توی آشپزخونه بود نشست
خانم هان درحال چیدن صبحانه روی میز بود که تهیونگ وارد آشپزخونه شد و نگاهی به ا،ت انداخت که بازم از پنجره آشپزخونه به بيرون نگاه میکرد و غرق افکارش بود که با صدای تهیونگ نگاهش از پنجره گرفت و صورتش سمته تهیونگ برگردوند
تهیونگ : خانم هان هات چاکلت منو بیارید توی سالن
خ/هان : چشم
تهیونگ نیم نگاهی به ا،ت انداخت و از آشپزخونه خارج شد ........
فصل 2) p⁶⁶
تهیونگ : چرا با این وضعیت از اتاقت اومدی بیرون
ا،ت : پارچ آب توی اتاقم خالی بود اومدم آب بخورم
تهیونگ بدون حرفی ازش فاصله گرفت و به سمته آشپزخونه رفت و لیوان رو پر از آب کرد و دوباره به سالون برگشت و لیوان سمته ا،ت گرفت
و اونم لیوان رو ازش گرفت و کمی از آب رو نوشید و لیوان روی میز جلوش گذاشت
تهیونگ با کمی فاصله ازش روی مبل نشست و ساعد دستش روی دسته مبل گذاشت
تهیونگ : کابوس دیدی
ا،ت : نمیشه اسمشو گذاشت کابوس بیشتر شیبه رویا بود
تهیونگ تک خندیی کرد
تهیونگ : چه جالب منم همینطور
ا،ت بدون هیچ حرفی فقد نگاهی به تهیونگ انداخت
همه چیزی در مورد این دختر براش سوال بود زخمای روی دستش لحن غمگین اش چشمای که خستگی توش موج میزد و مهمتر از اینکه چرا اون وقتی شب با بچه توی شکمش وسط خیابون بود
همه این سوال های بود که ذهنش رو مشغول کرده بود
_____________________________
چندین با توی تخت جا به جا شد بخاطر بی قراری بچه اش اصلا نتونسته بود بخوابه چون دیشب بیشتر از هر وقت دیگه تکون میخورد و لکد میزد
روی تخت نشست و دستش روی شکمش گذاشت
ا،ت....عزیز دلم چرا انقدر بی قراری نکنه یعنی چی شده
درحال حرف زدن با بچه اش بود که خانم هان مثل همیشه لبخند گرمی روی لبش بود وارد اتاق شد
ولی با دیدن چهره نگران ا،ت لبخندش محو شد
خ/هان : چیزی شده دخترم چرا نگرانی
ا،ت : این کوچولوم خیلی بی قراری میکنه نکنه برای همین نگرانش شدم
خانم هان نفس عمیقی کشید و لبخند ریزی زد
خ/هان : نگران نباش توی ماهای که به زایمان نزدیک میشی این عادیه
ا،ت نفس راحتی کشید که خانم هان جعبه کمک های اولیه رو آورد
و روی تخت کنارش نشست پانسمان دستش هاش رو باز کرد
تقریبا زخمای دستش خوب شده بودن و خانم هان فقد روی زخماش رو تميز کرد و دیگه نیازی به باند نداشت
خ/هان : اگه پات بهتره چطوره بریم پایین صبحانه بخوری
ا،ت : آره از پس توی این اتاق موندم خسته شدم
ا،ت با کمک خانم هان از روی تخت بلند شد و لباس رو عوض کرد و از اتاقش بیرون رفت از پله های سالن پایین رفت
و به سمته آشپزخونه رفتن و روی میز کوچیک که توی آشپزخونه بود نشست
خانم هان درحال چیدن صبحانه روی میز بود که تهیونگ وارد آشپزخونه شد و نگاهی به ا،ت انداخت که بازم از پنجره آشپزخونه به بيرون نگاه میکرد و غرق افکارش بود که با صدای تهیونگ نگاهش از پنجره گرفت و صورتش سمته تهیونگ برگردوند
تهیونگ : خانم هان هات چاکلت منو بیارید توی سالن
خ/هان : چشم
تهیونگ نیم نگاهی به ا،ت انداخت و از آشپزخونه خارج شد ........
- ۱۵.۵k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط