دیوارها را سایه ها تسخیر کردند

دیوارها را سایه ها تسخیر کردند
ما را به دست زندگی تحقیر کردند
این دهرِ بد را از خلایق سیر کردند
خود را بجای آیه ها تفسیر کردند
(این گَلّه را چوپان دریده ، گرگ ها نه)

ادریس ها ، ابلیس ها فرقی ندارند
زندیق ها ، قدّیسه های روزگارند
صدها زمستان در کمین یک بهارند
اینجا خدا را هم به شیطان می سپارند
(شاید درختان با تبر همدست بودند)

من جز خدا با هیچکس مشکل ندارم
اصلن برای زنده بودن دل ندارم
موجی غریبم ، حسرت ساحل ندارم
جز ناکجا آباد ها منزل ندارم
( این خانه از پابست ویران بوده هیهات)

وای از رسولانی که از مذهب گذشتند
ققنوس را آتش زدند از شب گذشتند
منبر نشینان از مدار رب گذشتند
از دین و دنیا بهر یک منصب گذشتند
(این دهکده بی کدخدا آباد می شد)‌

والله تنهایی برایم محترم بود
تنها شکوهِ عین و شین و قاف ، غم بود
شاید برای زندگانی ، مرگ کم بود
یک تیغ و چندین قرص ، امّا مغتنم بود
( ای مرگ ، من قبلا تو را جایی ندیدم؟)

#مرتضی_شاکری
دیدگاه ها (۳)

ای دل! ز هرچه هست چه باور کنی چه نهباید کشید دست چه باور کنی...

از کجا پیدا شدی،اینگونه رسوایت شدممن غزل خوان تووهمراه وهم پ...

گیرم ٬تمام آبرویم٬ می‌رود بر بادیک روز می‌بوسم لبت را هرچه ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط