راننده تاکسی خط سیدخندان که راه افتاد ضبط را روشن کرد و خ
راننده تاکسی خط سیدخندان که راه افتاد ضبط را روشن کرد و خانم مهستی گفت: «دل کوچولو، دل دیوونه، دیگه نرو از خونه، پشیمون میشی، پریشون میشی، نمیدونی دیوونه». آقای مصطفوی با حسرت گفت: «راست میگه. منم پشیمون شدم ولی دیگه فایدهای نداشت. رفت». خانم مرادی گفت: «ولی خواهرزاده من رفت آلمان. الانم راضیه». آقای نظری گفت: «ولش کن، اگه رفت و برنگشت از اول هم مال تو نبوده». خانم صدری گفت: «مگه کفتره؟». آقای صالحی گفت: «من تازه فهمیدم بهار کفترباز بوده». خانم مرادی در حالی که داشت عکس خواهرزادهاش را به خانم صدری نشان میداد گفت: «خارج بهارش خوشگله».
آقای مصطفوی با حسرت گفت: «خارج خوشگلهای ما رو میبره که خودش خوشگل بشه» و از حسرت خیلی آرام کوبید روی پایش و آه کشید.
آقای مصطفوی با حسرت گفت: «خارج خوشگلهای ما رو میبره که خودش خوشگل بشه» و از حسرت خیلی آرام کوبید روی پایش و آه کشید.
۷.۹k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱