عروسک خانوم من
p30
کوک اون بوسه از سر عشق نبود امیدوادم فهمیده باشی..زود بیاید گرسنم
امیلیا ویو
منم عاشقش نبودن پس سری تکون دادمو بچها رو بیدار کردم و لپ ا.ت که خیلی کیوت داشت بهم زل میزد رو کشیدم...نمیدونم چرا قبلا بدم میومد ازش ولی چند سال زیر دستش کار کردم و یادم داد چطوری بهتر باشم
ا.ت امیلیا من غذا میخوام
امیلیا پختم بریم بخوریم تهیونگ بیدار کن بیار طبقه بالا
ا.ت افتاد رو ته و اروم زد رو سینش
ا.ت پاشو خوابالو
تهیونگ هوم
ا.ت پاشه الان کوک میاد چوب میکنه تو کونمون گشنشه
تهیونگ غذا میخوام
ا.ت خب پاشو کثافت
ا.ت به زور ته رو بیدار کرد و جفتشون با موهایی ژولیده و کشون کشون رفتن بالا و نشستن سر سفره کوک تا قیافشونو دید خندش گرفت اما سعی کرد خودشو کنترل کنه
تهیونگ چنگال سروته تو دستش گرفت و زد داخل غذا که ا.ت همونطور خمار محکم زد تو سر تهیونگ
تهیونگ هوی چرا میزنی؟
ا.ت مث آدم بخور نگا من یا قاشق میخورم
تهیونگ باشه
تهیونگ چنگال رو انداخت و قاشقو سر ته گرفت و زد توی غذا ها اما چیزی بالا نیومد و محکم زد تو سر ا.ت
ا.ت چته وحشی میزنی
تهیونگ اینم خو مث همونه
ا.ت عه چرا؟!
کوک دیگه نمیتونست تحمل کنه و خنده از دستش کند و قهقهه زد
کوک احمقا قاشق رو برعکس گرفتید
کوک بلند شد و همینجور در حال خنده قاشق رو درست کرد براشون ولی باز با پشت قاشق شروع کردن خوردن
تهیونگ ا.ت این زر میزنه اصلا نمیشه خورد بیا با چاقو بخوریم
ا.ت موافقم
کوک و امیلیا نه نه نه
کوک امیلیا به تهیونگ غذا بده من به ا.ت میدم
امیلیا باشه باشه
کوک ویو
چونه کوچولوش رو تو دستم گرفتم و قاشق اوردم جلوش و یهو خوردش و شروع کرد جویدن و سرشو گذاشت رو شونم و بعد از تموم شدن لقمه دوباره سمو گرفت و گذاشت رو چونش و دهنشو باز کرد....کاراش خیلی کیوت بود نمیدونم چقدر وقت برد تا همه غذاش رو دادم...تو دلم یه حالی بود ا.ت حس پدر بودنو بهم میداد...بعد از تموم شدن غذاش خودم شروع کردم خوردن که وسطای خوردن متوجه شدم ا.ت رو شونم خابیده و تهیونگ هم رو شونه اون
امیلیا عاممم میخوای من بهت غذا بدم؟
کوک ...نه...تو برو بخواب خودم با رفیقام یکاری میکنم
امیلیا حرفی نزد و بلد شد رفت تو اتاقش و کوک شروع کرد خوردن اما دستای ا.ت دور بازوش محکم حلقه شده بود و کوک نمیتونست چیزی بخوره پس بیخیال شد و خواست بلندشون کنه اما فکر کرد بیدار میشن سر ا.ت رو بوسید و سرشو گذاشت رو سرش
کوک اگه اذیتم نمیکردی نیاز نبود این لحظه ها رو تلخ کنم برات
یکم بعد سه تایی خوابیدن
ویک صبح
ا.ت ویو
با احساس خشک بودن بدم بیدار شدم اما متوجه شدم رو صندلی در حالی که تهیونگ رو شونه و سینمه و من دستم درو بازوی کوک حلقه و سرم رو شونه و سر اون رو سرم خوانده بودیم...
#عروسک_خانوم_من
کوک اون بوسه از سر عشق نبود امیدوادم فهمیده باشی..زود بیاید گرسنم
امیلیا ویو
منم عاشقش نبودن پس سری تکون دادمو بچها رو بیدار کردم و لپ ا.ت که خیلی کیوت داشت بهم زل میزد رو کشیدم...نمیدونم چرا قبلا بدم میومد ازش ولی چند سال زیر دستش کار کردم و یادم داد چطوری بهتر باشم
ا.ت امیلیا من غذا میخوام
امیلیا پختم بریم بخوریم تهیونگ بیدار کن بیار طبقه بالا
ا.ت افتاد رو ته و اروم زد رو سینش
ا.ت پاشو خوابالو
تهیونگ هوم
ا.ت پاشه الان کوک میاد چوب میکنه تو کونمون گشنشه
تهیونگ غذا میخوام
ا.ت خب پاشو کثافت
ا.ت به زور ته رو بیدار کرد و جفتشون با موهایی ژولیده و کشون کشون رفتن بالا و نشستن سر سفره کوک تا قیافشونو دید خندش گرفت اما سعی کرد خودشو کنترل کنه
تهیونگ چنگال سروته تو دستش گرفت و زد داخل غذا که ا.ت همونطور خمار محکم زد تو سر تهیونگ
تهیونگ هوی چرا میزنی؟
ا.ت مث آدم بخور نگا من یا قاشق میخورم
تهیونگ باشه
تهیونگ چنگال رو انداخت و قاشقو سر ته گرفت و زد توی غذا ها اما چیزی بالا نیومد و محکم زد تو سر ا.ت
ا.ت چته وحشی میزنی
تهیونگ اینم خو مث همونه
ا.ت عه چرا؟!
کوک دیگه نمیتونست تحمل کنه و خنده از دستش کند و قهقهه زد
کوک احمقا قاشق رو برعکس گرفتید
کوک بلند شد و همینجور در حال خنده قاشق رو درست کرد براشون ولی باز با پشت قاشق شروع کردن خوردن
تهیونگ ا.ت این زر میزنه اصلا نمیشه خورد بیا با چاقو بخوریم
ا.ت موافقم
کوک و امیلیا نه نه نه
کوک امیلیا به تهیونگ غذا بده من به ا.ت میدم
امیلیا باشه باشه
کوک ویو
چونه کوچولوش رو تو دستم گرفتم و قاشق اوردم جلوش و یهو خوردش و شروع کرد جویدن و سرشو گذاشت رو شونم و بعد از تموم شدن لقمه دوباره سمو گرفت و گذاشت رو چونش و دهنشو باز کرد....کاراش خیلی کیوت بود نمیدونم چقدر وقت برد تا همه غذاش رو دادم...تو دلم یه حالی بود ا.ت حس پدر بودنو بهم میداد...بعد از تموم شدن غذاش خودم شروع کردم خوردن که وسطای خوردن متوجه شدم ا.ت رو شونم خابیده و تهیونگ هم رو شونه اون
امیلیا عاممم میخوای من بهت غذا بدم؟
کوک ...نه...تو برو بخواب خودم با رفیقام یکاری میکنم
امیلیا حرفی نزد و بلد شد رفت تو اتاقش و کوک شروع کرد خوردن اما دستای ا.ت دور بازوش محکم حلقه شده بود و کوک نمیتونست چیزی بخوره پس بیخیال شد و خواست بلندشون کنه اما فکر کرد بیدار میشن سر ا.ت رو بوسید و سرشو گذاشت رو سرش
کوک اگه اذیتم نمیکردی نیاز نبود این لحظه ها رو تلخ کنم برات
یکم بعد سه تایی خوابیدن
ویک صبح
ا.ت ویو
با احساس خشک بودن بدم بیدار شدم اما متوجه شدم رو صندلی در حالی که تهیونگ رو شونه و سینمه و من دستم درو بازوی کوک حلقه و سرم رو شونه و سر اون رو سرم خوانده بودیم...
#عروسک_خانوم_من
۷.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.