عروسک خانوم من
p29
با یه حرکت کوک از جاش بلند شد و کمر امیلیا رو گرفت و شروع کردن وحشی بوسیدنش اینقدر که جیغ امیلیا در امده بود و کوک میخواست همینا رو بشنوه
و امیلیا فقط درد رو حس میکرد...بعد از چند دقیقه که کوک راضی شد دست از لبای امیلیا کند و لباسشو پوشید و از اتاق رفت و زنگ زد و ماشین امد و یه راست رفت سر کارش و امیلیا رو تو بهت گذاشت
با رفتن امیلیا تو جال و دیدن لباش توسط تهیونگ باعث شد که تهیونگ هم اینو بخواد اما نه از امیلیا
هرچی سعی کرد جلو خودشو بگیره نشد و با حال خراب و اعصابی نسبتا داغون رفت توی اتاق... ا.ت روی تخت نشسته بود و داشت دستشو دندون میکند و تهیونگ تو یه حرکت دستشو از دهنش در آورد و مهلت حرف زدن به ا.ت رو نداد و لباش رو گذاشت رو لبای ا.ت و تقلا های ا.ت بی فایده بود تهیونگ اونو محکم به خودش چسبونده بود و از لباش میخورد گاز لیس جویدن بوسیدن......چیزی شده بود که لبخند شاید از روی شهوت بود اما بعد از روی احساس عشق بود و ا.ت رو متعجب کرده بود
بالاخره تهیونگ رضایت داد تا از ا.ت جدا شه
ا.ت: چیکار میکنیییی؟(داد)
تهیونگ: کاری که خیلی وقته میخوام بکنم(لبخند شاد و سکسی)
ا.ت: نباید نظر منو میپرسیدی؟(اخم)
تهیونگ: جرعت داری مخالفت کن
ا.ت: خب....خب...من دوستت ندارم ا...
تهیونگ: وایسا.....تو عاشق کوکی؟
ا.ت: کوکککک؟!عمرا...من عاشق کسی نیستم ولی دلیل نمیشه تو اینجوری کنی
ته: خودم میشم دلیل
و دوباره افتاد به جون لبای ا.ت و ا.ت بی حس بود ...خوشش نمیآمد اما چون تحریک شده بود تلاشی برای جدا شدن نمیکرد و تهیونگ هم عاشقانه میبوسید
امیلیا ویو
غذا رو درست کردم میخواستم امشب خودم شام درست کنم...کوک امد و بدون هیچ حرفی رفت تو اتاقش...وا...ولش رفتم پشت در ا.ت و خواستم وارد شدم اما خیلی اتاق ساکت بود پس بی در زدن در رو باز کردم و ا.ت و تهیونگ رو تو بغل هم دیدم که خواب بودن
امیلیا: اخی...خب چیکار کنم...
کوک: چیو چیکار کنی
امیلیا: یاااا...تو اینجایی
کوک: اره چیشده
قبل از اینکه امیلیا چیزی بگه رفت توی اتاق و ا.ت و تهیونگ رو کنار هم دید
کوک ویو
چی چرا ا.ت و تهیونگ نهههه....نباید تهیونگ دستش به ا.ت بخورهههههه....وایسا کوک چته؟تو میتونی اینو یه فرصت کنی
کوک: بچها بیدار شید وقته شامه(عصبی)
اما تهیونگ و ا.ت خوش خواب بودن کوک یادش افتاد تنها راه بیدار کردنشون پریدن روشون بوده با یادآوری این خاطره لبخند تلخی زد و اروم زمزمه کرد
کوک: ا.ت دوستیمونو خراب کردی(اروم)
امیلیا: چی؟
کوک نگاهی به ا.تو تهیونگ کرد و نگاهی هم به چشمای زلال امیلیا....داشت از همه استفاده میکرد و براش دردناک بود نگاهش به لبای امیلیا افتاد که از زور اعصبانیت چیکار کرده بود باهاشون
کوک: اون بوسه از سر....
#عروسک_خانوم_من
با یه حرکت کوک از جاش بلند شد و کمر امیلیا رو گرفت و شروع کردن وحشی بوسیدنش اینقدر که جیغ امیلیا در امده بود و کوک میخواست همینا رو بشنوه
و امیلیا فقط درد رو حس میکرد...بعد از چند دقیقه که کوک راضی شد دست از لبای امیلیا کند و لباسشو پوشید و از اتاق رفت و زنگ زد و ماشین امد و یه راست رفت سر کارش و امیلیا رو تو بهت گذاشت
با رفتن امیلیا تو جال و دیدن لباش توسط تهیونگ باعث شد که تهیونگ هم اینو بخواد اما نه از امیلیا
هرچی سعی کرد جلو خودشو بگیره نشد و با حال خراب و اعصابی نسبتا داغون رفت توی اتاق... ا.ت روی تخت نشسته بود و داشت دستشو دندون میکند و تهیونگ تو یه حرکت دستشو از دهنش در آورد و مهلت حرف زدن به ا.ت رو نداد و لباش رو گذاشت رو لبای ا.ت و تقلا های ا.ت بی فایده بود تهیونگ اونو محکم به خودش چسبونده بود و از لباش میخورد گاز لیس جویدن بوسیدن......چیزی شده بود که لبخند شاید از روی شهوت بود اما بعد از روی احساس عشق بود و ا.ت رو متعجب کرده بود
بالاخره تهیونگ رضایت داد تا از ا.ت جدا شه
ا.ت: چیکار میکنیییی؟(داد)
تهیونگ: کاری که خیلی وقته میخوام بکنم(لبخند شاد و سکسی)
ا.ت: نباید نظر منو میپرسیدی؟(اخم)
تهیونگ: جرعت داری مخالفت کن
ا.ت: خب....خب...من دوستت ندارم ا...
تهیونگ: وایسا.....تو عاشق کوکی؟
ا.ت: کوکککک؟!عمرا...من عاشق کسی نیستم ولی دلیل نمیشه تو اینجوری کنی
ته: خودم میشم دلیل
و دوباره افتاد به جون لبای ا.ت و ا.ت بی حس بود ...خوشش نمیآمد اما چون تحریک شده بود تلاشی برای جدا شدن نمیکرد و تهیونگ هم عاشقانه میبوسید
امیلیا ویو
غذا رو درست کردم میخواستم امشب خودم شام درست کنم...کوک امد و بدون هیچ حرفی رفت تو اتاقش...وا...ولش رفتم پشت در ا.ت و خواستم وارد شدم اما خیلی اتاق ساکت بود پس بی در زدن در رو باز کردم و ا.ت و تهیونگ رو تو بغل هم دیدم که خواب بودن
امیلیا: اخی...خب چیکار کنم...
کوک: چیو چیکار کنی
امیلیا: یاااا...تو اینجایی
کوک: اره چیشده
قبل از اینکه امیلیا چیزی بگه رفت توی اتاق و ا.ت و تهیونگ رو کنار هم دید
کوک ویو
چی چرا ا.ت و تهیونگ نهههه....نباید تهیونگ دستش به ا.ت بخورهههههه....وایسا کوک چته؟تو میتونی اینو یه فرصت کنی
کوک: بچها بیدار شید وقته شامه(عصبی)
اما تهیونگ و ا.ت خوش خواب بودن کوک یادش افتاد تنها راه بیدار کردنشون پریدن روشون بوده با یادآوری این خاطره لبخند تلخی زد و اروم زمزمه کرد
کوک: ا.ت دوستیمونو خراب کردی(اروم)
امیلیا: چی؟
کوک نگاهی به ا.تو تهیونگ کرد و نگاهی هم به چشمای زلال امیلیا....داشت از همه استفاده میکرد و براش دردناک بود نگاهش به لبای امیلیا افتاد که از زور اعصبانیت چیکار کرده بود باهاشون
کوک: اون بوسه از سر....
#عروسک_خانوم_من
۱۰.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.