فصل دوم پارت دوم

---

### فصل دوم | پارت دوم
نویسنده: Ghazal

هوای صبح سرد نبود، اما دلیلی داشت که قلب ات تندتر از همیشه می‌زد. اون و جونگکوک قرار بود برن شرکت — جایی که همیشه ازش شنیده بود اما هیچ‌وقت از نزدیک ندیده بود.

جونگکوک کنار در ایستاده بود، با کت مشکی و حالت جدی‌ای که همیشه موقع کار به خودش می‌گرفت.
لبخند زد و گفت:
— آماده‌ای خانمم؟
ات کیفش رو برداشت و خندید:
— همیشه آماده‌ام آقای مدیر 😌

قبل از اینکه از خونه بیرون برن، جیمین از اتاق بیرون اومد و با صدای خواب‌آلود گفت:
— صبر کنین، بدون بوس خداحافظی نمی‌ذارم برید 😒
به سمت ات رفت، پیشونیش رو بوسید و آروم گفت: «حواست باشه زیاد با جونگکوک تنها نمونی، اون رقابتیه 😏»
جونگکوک با نیشخند گفت:
— رقابت سالمه جیمین، نگران نباش، من همیشه برنده‌ام.

ات خندید و در حالی‌که هر دو از خونه خارج شدن، بقیه هم براشون دست تکون دادن.

در مسیر شرکت، هوا آفتابی بود و خیابون‌ها شلوغ‌تر از همیشه. جونگکوک در سکوت رانندگی می‌کرد تا اینکه گفت:
— می‌دونی ات... داشتن تو کنارمون باعث شده حتی سخت‌ترین روزام هم قشنگ‌تر بشه.
ات چشماشو پایین انداخت و گفت:
— من فقط کاری می‌کنم که شما خوشحال باشید، چون خوشحالی شما یعنی آرامش من.

وقتی رسیدن به شرکت، سر و هم‌همه‌ی زیادی بود. همه با احترام به کوک سلام می‌کردن و وقتی چشم‌شون به ات می‌افتاد، کنجکاوانه نگاهش می‌کردن؛ اما کوک دست ات رو گرفت و با صدای محکم گفت:
— ایشون خانم منه، لطفاً از این به بعد هر کمکی لازم داشتن، همکاری کنید.

همه با احترام سر تکون دادن. ات حس عجیبی داشت — ترکیبی از غرور و خجالت.
بوی قهوه کل طبقه رو پر کرده بود و از یکی از اتاق‌ها صدای ضبط موسیقی بلند بود.

تهیونگ، جیهوپ و شوگا که سر ضبط بودن، همین‌که کوک و ات وارد شدن، کارشون رو متوقف کردن.
جیهوپ با لبخند گفت:
— بالاخره اومدی ملکه‌ی خونه‌ی ما 👑
تهیونگ شوخی‌کنان گفت:
— مراقب باش ات، قراره با یه عالمه صدای ضبط‌شده از عشق‌هام روبه‌رو شی.
شوگا هم با صدای آرامش گفت:
— خوش اومدی ات، امروز می‌خوای ببینی چطور از عشق‌مون موسیقی می‌سازیم.

ات لبخند زد؛ حس کرد بخشی از دنیای اون‌ها رو لمس کرده، دنیایی که با عشق و رنج و تلاش ساخته بودن.

ساعت‌ها گذشت، تمرین تموم شد، و وقتی از استودیو بیرون اومدن، آسمون داشت تاریک می‌شد.
جونگکوک گفت:
— اولین روز کاری‌ت به‌عنوان همسر رسمی هفت‌مون تموم شد 😌
ات خندید و جواب داد:
— اگه قراره هر روز این‌قدر قشنگ باشه، من همیشه مشتاق روز بعدم.

و درست وقتی سوار ماشین شدن، تلفن نامجون زنگ خورد...
صدای گرفته و جدی‌ای از اون‌طرف خط گفت:
— سریع بیا خونه. یه اتفاقی افتاده.

ات و جونگکوک به هم نگاه کردن — حس بدی در فضا پخش شده بود.


**ادامه دارد...** 🌙

-
---
دیدگاه ها (۰)

برادر های ناتنی من

جونگکوک از سای بهتر میخونه

منم میخوام بدونم چطوری

جز شوگا اپدیت جدید نداده

پارت ۱۶۴

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط