ات هنوز از بوسهی طولانی گیج بود نفساش قطع و وصل میشد پلکهاش سنگین ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟕

ات هنوز از بوسه‌ی طولانی گیج بود. نفساش قطع و وصل می‌شد، پلک‌هاش سنگین و اشک‌آلود.

همون‌جا بین بغل کوک، صدای تپش قلبش با صدای خفه‌ی کوک قاطی می‌شد.

کوک عقب نکشید. نفس داغشو روی لب‌های ات ول کرد و زمزمه کرد:

– ات… می‌دونی چند وقته منتظر همین لحظه‌م؟

ات بی‌اختیار سرشو تکون داد. صداش می‌لرزید:
– نـ… نمی‌خوام…

اما بدنش، گرماش، لرزشش، همه‌چی چیز دیگه‌ای می‌گفت.

کوک با یه فشار ملایم، بدنشو به عقب برد، اتو چسبوند به تخت. دستشو آروم، اما با وسواس، پایین برد.

وقتی به بین پاش رسید، صدای نفس بریده‌ی ات بلند شد.

– کوک! نه… اینو نه…

کوک لبشو روی گردنش گذاشت و خندید.
– نمی‌کنم… – همون‌طور که حرف می‌زد، خودش رو بهش می‌مالید.

– فقط حس کن… فقط مالش…

(الان بالا میارم هوقققق)

ات با چشم‌های نیمه‌بسته گریه‌خنده‌ای زد. هم می‌لرزید، هم خجالت می‌کشید.

– لعنتی… داری دیوونه‌م می‌کنی…

کوک بیشتر فشار آورد، صدای آه ات شکست. داغی بدنش خیس شده بود، لباساش خیس از تب بدنش به پوستش چسبیده بود.

– ببین… – کوک آروم توی گوشش گفت. – همه‌چی رو ضبط می‌کنم… صدات… ناله‌هات… حتی این لرزش… مال من باش.

ات با شرم صورتشو پنهون کرد توی گردن کوک. صدای خفه‌ش دراومد:

– کوک… خواهش می‌کنم…

اما همون لحظه یه ویس کوتاه از گلوی ات بیرون اومد… صدای ناله‌ی خفه… و کوک، بدون معطلی، ذخیره‌ش کرد.

– عالیه… – لبخند زد. – همینو می‌خواستم.
دیدگاه ها (۰)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟔ادامهات با صدای گرفته و نیمه...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟔ات با گونه‌های سرخ و نفس‌های...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟏ات خشکش زده بود. نمی‌دونست ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط