اشک حسرت پارت ۲۸
#اشک حسرت #پارت ۲۸
سعید:
آیدین که کنارم نشسته بود خم شد وتو گوشم گفت : دخترا رو بترسونیم
- مگه بچه شدی آیدین
آیدین : چیزی نمیشه که
- این کارو نکن آیدین
آیدین : باشه هر چی تو بگی
فیلم که تموم شد آیدین گفت : بچه ها من خستم میرم بخوابم شبتون بخیر
با رفتن آیدین آسمان چای اورد وگفت : قلبم اومد تو دهنم چقدر فیلمش بد بود
هدیه : خیلی من که از ترس مردم
چای برداشتم وگفتم : آیدین عاشق فیلمه همیشه همینجوری بود انقدر که دیگه فیلم وحشدناک دیده براش عادی شده
امید : نکنه ترسیدی سعید
- نه بابا ولی فیلم بود ترس نداشت که دخترا
هدیه : ولی واسه ما ترسناک بود
چای ام رو خوردم وبا امید مشغول حرف زدن شدم دخترا هم رفتن بخوابن
امیدم رفت بخوابه اونا تو اتاق می خوابیدن ومن تو سالن کنار بخاری اینجوری راحتر بودم ولی هدیه یادش رفته بود که برام جای خواب بندازه نمی خواستمم بیدارشون کنم رو مبل خوابیدنم دردسر داشت که من نمی تونستم بخوابم
نشستم رو مبل وبا گوشیم مشغول شدم
- چرا بیداری
سرمو بلند کردم ونگاش کردم آسمان بود
- گفتم خوابید بیدارتون نکردم جا نبود روش بخوابم
آسمان : الان برات میارم
رفت تو اتاق وبا رخت خواب برگشت وبرام کنار بخاری پهن کرد وگفت : میرم یه پتو میارم
- ممنون زحمت شد
آسمان : خواهش می کنم
رفت تو آشپزخونه یهو صدای جیغش بلند شد رفتم طرف آشپزخونه نشسته بود کف آشپزخونه وآیدین داشت می خندید
- چیکار کردی آیدین ؟ تو کی اومدی تو آشپزخونه
آیدین با خنده گفت : تو متوجه نشدی ببخشی آسمان
یه لیوان آب سرد ریختم ودادم به آسمان آیدین در رفته بود
- خوبی چت شد ترسیدی
آسمان : ترسوندم
- آیدین خیلی با مزه شده یه چیزی می زدی تو سرش
خندید وسرشو انداخت پایین
- بهتر شدی
سرشو اورد بالا وتو چشام نگاه کرد وگفت : چرا تو گوشیمو نگاه کردین ؟
- ببخشید یه سوال برام پیش اومده بود کارم زشت بود
خیره تو چشام نگاه می کرد
سعید:
آیدین که کنارم نشسته بود خم شد وتو گوشم گفت : دخترا رو بترسونیم
- مگه بچه شدی آیدین
آیدین : چیزی نمیشه که
- این کارو نکن آیدین
آیدین : باشه هر چی تو بگی
فیلم که تموم شد آیدین گفت : بچه ها من خستم میرم بخوابم شبتون بخیر
با رفتن آیدین آسمان چای اورد وگفت : قلبم اومد تو دهنم چقدر فیلمش بد بود
هدیه : خیلی من که از ترس مردم
چای برداشتم وگفتم : آیدین عاشق فیلمه همیشه همینجوری بود انقدر که دیگه فیلم وحشدناک دیده براش عادی شده
امید : نکنه ترسیدی سعید
- نه بابا ولی فیلم بود ترس نداشت که دخترا
هدیه : ولی واسه ما ترسناک بود
چای ام رو خوردم وبا امید مشغول حرف زدن شدم دخترا هم رفتن بخوابن
امیدم رفت بخوابه اونا تو اتاق می خوابیدن ومن تو سالن کنار بخاری اینجوری راحتر بودم ولی هدیه یادش رفته بود که برام جای خواب بندازه نمی خواستمم بیدارشون کنم رو مبل خوابیدنم دردسر داشت که من نمی تونستم بخوابم
نشستم رو مبل وبا گوشیم مشغول شدم
- چرا بیداری
سرمو بلند کردم ونگاش کردم آسمان بود
- گفتم خوابید بیدارتون نکردم جا نبود روش بخوابم
آسمان : الان برات میارم
رفت تو اتاق وبا رخت خواب برگشت وبرام کنار بخاری پهن کرد وگفت : میرم یه پتو میارم
- ممنون زحمت شد
آسمان : خواهش می کنم
رفت تو آشپزخونه یهو صدای جیغش بلند شد رفتم طرف آشپزخونه نشسته بود کف آشپزخونه وآیدین داشت می خندید
- چیکار کردی آیدین ؟ تو کی اومدی تو آشپزخونه
آیدین با خنده گفت : تو متوجه نشدی ببخشی آسمان
یه لیوان آب سرد ریختم ودادم به آسمان آیدین در رفته بود
- خوبی چت شد ترسیدی
آسمان : ترسوندم
- آیدین خیلی با مزه شده یه چیزی می زدی تو سرش
خندید وسرشو انداخت پایین
- بهتر شدی
سرشو اورد بالا وتو چشام نگاه کرد وگفت : چرا تو گوشیمو نگاه کردین ؟
- ببخشید یه سوال برام پیش اومده بود کارم زشت بود
خیره تو چشام نگاه می کرد
۶.۵k
۰۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.