اشک حسرت پارت ۲۹
#اشک حسرت #پارت ۲۹
سعید :
آسمان : کارتون خیلی برام اجیب بود
- ببخشید واقعا می دونم کارم بد بود
آسمان : نمیگید چرا ؟
- یه کار احمقانه
سری تکون داد وگفت : که اینطور شبتون بخیر
با رفتنش نفس حبس شدم رو رها کردم واقعا کار امروز صبح ام احمقانه بود که موبایلش رو ازش گرفتم ونگاه کردم
آماده خواب شدم که بخوابم آیدین اومد کنارم ونزدیک شومینه نشست
- تو چرا همچین کاری کردی
آیدین : خیلی مزه داد
- تو یه چیزیت شده
از پشت مجسمه شیشه مشروب رو دراورد
- آیدین جرات نمی کنی لب بزنی به مشروب بخدا خودت می دونی
آیدین : یکم
- اصلا
آیدین : خیلی بد اخلاقی
- منو امید خواهرامون باهامونه چرا انقدر بیشعور شدی
آیدین : سعید حالم خوش نیست
- خوب بگو مگه غریبه ام
آیدین : تو چی اصلا از مشکلاتت میگی من بگم
- میل خودته
شیشه رو از دستش کشیدم وگفتم : برو بخواب
آیدین یه نگاه دقیق به چشام انداخت وگفت : تا حالا کسی رو دوست داشتی
- می دونی که نداشتم
آیدین : من یکی رو خیلی دوست دارم ...
چیزی نگفتم تا حرف بزنه از رو میز بار که شیشه های مشروبش همه خالی بود یه گیلاس در آوردم ویکم براش مشروب ریختم
آیدین : ولی می دونی سعید اون اصلا منو دوست نداره ومهر یکی دیگه تو قلبشه
گیلاس رو گرفتم طرفش ازم گرفت ویه قلوپش کرد وهمشو خورد
- چرا بهش نمیگی ؟
آیدین : چرا بگم وقتی می دونم جوابم چیه
- وقتی دوسش داری باید بگی اگه عاشقی باید ریسک کنی
آیدین : نمی تونم سعید از یه طرفم مامان که اسرار داره ...بگیرم
- بهش بگو آیدین با مادرتم حرف بزن شانس خودت رو امتحان کن
آیدین شیشه رو ازم گرفت ومشروب ریخت وگفت : من هیچ شانسی پیش عشق بزرگش ندارم .
گیلاس رو زد بالا ویه نفس مشروب رو خورد
- بهتره حالتو خراب نکنی پسر خوبی باش وبرو بخواب
آیدین نگاهی بهم انداخت وبلند شد وگفت : عشق خیلی تلخه سعید خدا کنه هیچ وقت عاشق نشی
- همیشه که تلخ نیست
آیدین : اگه واقعی باشه تلخه...شبت خوش رفیق
با رفتن آیدین دراز کشیدم وبه حرفاش فکر کردم شک داشتم که آسمان رو دوست داشته باشه باید می فهمیدم شاید بشه واسه رفیقم کاری کنم
سعید :
آسمان : کارتون خیلی برام اجیب بود
- ببخشید واقعا می دونم کارم بد بود
آسمان : نمیگید چرا ؟
- یه کار احمقانه
سری تکون داد وگفت : که اینطور شبتون بخیر
با رفتنش نفس حبس شدم رو رها کردم واقعا کار امروز صبح ام احمقانه بود که موبایلش رو ازش گرفتم ونگاه کردم
آماده خواب شدم که بخوابم آیدین اومد کنارم ونزدیک شومینه نشست
- تو چرا همچین کاری کردی
آیدین : خیلی مزه داد
- تو یه چیزیت شده
از پشت مجسمه شیشه مشروب رو دراورد
- آیدین جرات نمی کنی لب بزنی به مشروب بخدا خودت می دونی
آیدین : یکم
- اصلا
آیدین : خیلی بد اخلاقی
- منو امید خواهرامون باهامونه چرا انقدر بیشعور شدی
آیدین : سعید حالم خوش نیست
- خوب بگو مگه غریبه ام
آیدین : تو چی اصلا از مشکلاتت میگی من بگم
- میل خودته
شیشه رو از دستش کشیدم وگفتم : برو بخواب
آیدین یه نگاه دقیق به چشام انداخت وگفت : تا حالا کسی رو دوست داشتی
- می دونی که نداشتم
آیدین : من یکی رو خیلی دوست دارم ...
چیزی نگفتم تا حرف بزنه از رو میز بار که شیشه های مشروبش همه خالی بود یه گیلاس در آوردم ویکم براش مشروب ریختم
آیدین : ولی می دونی سعید اون اصلا منو دوست نداره ومهر یکی دیگه تو قلبشه
گیلاس رو گرفتم طرفش ازم گرفت ویه قلوپش کرد وهمشو خورد
- چرا بهش نمیگی ؟
آیدین : چرا بگم وقتی می دونم جوابم چیه
- وقتی دوسش داری باید بگی اگه عاشقی باید ریسک کنی
آیدین : نمی تونم سعید از یه طرفم مامان که اسرار داره ...بگیرم
- بهش بگو آیدین با مادرتم حرف بزن شانس خودت رو امتحان کن
آیدین شیشه رو ازم گرفت ومشروب ریخت وگفت : من هیچ شانسی پیش عشق بزرگش ندارم .
گیلاس رو زد بالا ویه نفس مشروب رو خورد
- بهتره حالتو خراب نکنی پسر خوبی باش وبرو بخواب
آیدین نگاهی بهم انداخت وبلند شد وگفت : عشق خیلی تلخه سعید خدا کنه هیچ وقت عاشق نشی
- همیشه که تلخ نیست
آیدین : اگه واقعی باشه تلخه...شبت خوش رفیق
با رفتن آیدین دراز کشیدم وبه حرفاش فکر کردم شک داشتم که آسمان رو دوست داشته باشه باید می فهمیدم شاید بشه واسه رفیقم کاری کنم
۱۲.۷k
۱۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.