پارت ۴۲ زندگی با بی تی اس
پارت ۴۲ زندگی با بی تی اس
یک ربع بعد
به بیمارستان رسیدیم و داخل شدیم رفتیم سمت پذیرش
پرستار : بفرمایید کاری داشتید
جیهوپ : همراه اون دختریم که تیر خورده
جیمین : حالش چطوره
پرستار : تو اتاق عمله باید صبر کنید تا دکتر بیاد
تهیونگ : تا کی باید صبر کنیم
پرستار : معلوم نیست
رفتیم سمت سالن انتظار
یک ساعت بعد
جونگ کوک : چرا هیچ خبری نمیشه
جیمین رو به اعضا : بچه ها یکی بره با جین حرف بزنه از وقتی که این اتفاق افتاده یه کلمه هم حرف نزده
جونگ کوک : من میرم باهاش حرف بزنم
کوک اومد پیشم نشست و دستشو گذاشت رو شونم
کوک : هیونگ یه چیزی بگو میدونم ناراحتی . نگران نباش چیزیش نمیشه
جین : از کجا میدونی
کوک : چون تا وقتی همه هیترا رو نکشه نمیمیره
پوزخند زدم و گفتم : اگه اتفاقی براش بیوفته خودمو نمیبخشم اون بخاطر من تیر خورده
دکتر اومد
همه رفتیم پیشش
نامجون : حالش چطوره
شوگا: اتفاقی افتاد
جیهوپ : یه چیزی بگید
دکتر : خوشبختانه عمل با موفقیت انجام شد و حال بیمار خوبه
یه نفس عمیق کشیدم
یه دفعه پرستار داد زد
پرستار : دکتر! دکتر! دکتر! لطفا بیاید
دکتر رفت
دستمو مشت کرده بودم رفتم به دیوار تکیه دادم
بعد پنج دقیقه دکتر اومد
دکتر : متاسفانه فوت کردند
نامجون : چی چیی
شوگا : چی گفتی
جیهوپ : شوخیه دیگه
جیمین : امکان نداره
تهیونگ : اون حالش خوبه نه داری سربه سرمون میزاری
کوک : سوگولل نه امکان نداره
جین : گفتی که حالش خوبه الان چی داری میگی هر دقیقه یه چیزی میگی تا وقتی نبینم باور نمیکنم
یک ربع بعد
به بیمارستان رسیدیم و داخل شدیم رفتیم سمت پذیرش
پرستار : بفرمایید کاری داشتید
جیهوپ : همراه اون دختریم که تیر خورده
جیمین : حالش چطوره
پرستار : تو اتاق عمله باید صبر کنید تا دکتر بیاد
تهیونگ : تا کی باید صبر کنیم
پرستار : معلوم نیست
رفتیم سمت سالن انتظار
یک ساعت بعد
جونگ کوک : چرا هیچ خبری نمیشه
جیمین رو به اعضا : بچه ها یکی بره با جین حرف بزنه از وقتی که این اتفاق افتاده یه کلمه هم حرف نزده
جونگ کوک : من میرم باهاش حرف بزنم
کوک اومد پیشم نشست و دستشو گذاشت رو شونم
کوک : هیونگ یه چیزی بگو میدونم ناراحتی . نگران نباش چیزیش نمیشه
جین : از کجا میدونی
کوک : چون تا وقتی همه هیترا رو نکشه نمیمیره
پوزخند زدم و گفتم : اگه اتفاقی براش بیوفته خودمو نمیبخشم اون بخاطر من تیر خورده
دکتر اومد
همه رفتیم پیشش
نامجون : حالش چطوره
شوگا: اتفاقی افتاد
جیهوپ : یه چیزی بگید
دکتر : خوشبختانه عمل با موفقیت انجام شد و حال بیمار خوبه
یه نفس عمیق کشیدم
یه دفعه پرستار داد زد
پرستار : دکتر! دکتر! دکتر! لطفا بیاید
دکتر رفت
دستمو مشت کرده بودم رفتم به دیوار تکیه دادم
بعد پنج دقیقه دکتر اومد
دکتر : متاسفانه فوت کردند
نامجون : چی چیی
شوگا : چی گفتی
جیهوپ : شوخیه دیگه
جیمین : امکان نداره
تهیونگ : اون حالش خوبه نه داری سربه سرمون میزاری
کوک : سوگولل نه امکان نداره
جین : گفتی که حالش خوبه الان چی داری میگی هر دقیقه یه چیزی میگی تا وقتی نبینم باور نمیکنم
۶۱.۳k
۰۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.