غلت میزند روی شانه ی سمت چپ

غلت میزند روی شانه ی سمت چپ
نوک دماغش میخورد به نوک دماغم
میخندد...
چشمانِ بدونِ میکاپ اش برق میزند
نفس گرم اش میرسد به لبم
موهایش را کنار میزنم
موهایش را نفسِ عمیق میکشم
از پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اش
آبِ دهانش را قورت میدهد
میگوید لطفا قصه بگو برایم
میگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!
میگویم چشمانت
سرش را کج میکند و میگوید همین؟!
میگویم تمام قصه چشمان توست
در آغوشم میگیرد
انگار که باران به زمین رسیده باشد...

#علی_سلطانی
دیدگاه ها (۶)

گاهیچراغ قرمز یک چهارراهمی تواند...خیابانی را گرم کند غروبی ...

زن ها که عاشـق می شـوندموهایِ بلندشان راهر روز طورِ جدید تری...

دیدی هنوز یک ماه تا تخلیه وقت داریمدام از بنگاه املاک آدم می...

اسکار غم انگیز ترین عاشقانه هم میرسه به #سعدی اونجا که میگه:...

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط