رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_شانزدهم
+ چشم الان میرم
دوباره از پله رفتم بالا
وارد اتاق خودم شدم رفتم به سمت تختی که دانیار تو اتاقم داشت و همیشه بجز وقتایی که ارش پیشش بود روش میخوابید نشستم لب تخت دانیار
+ داداشم ، دانیار جان پاشو دورت بگردم
دانیار چشاشو باز کرد گفت
دانیار: دلی ۵ دقیقه دیگه بخوابم بیدارم کن
+ خندیدم اگه پاشی من تخت رو مرتب میکنم اینو که گفت سریع پاشد زدم زیر خنده
+ ای تنبل خوشکل من
رفت به سمت سرویس اتاقم منم تختش رو مرتب کردم باهم از پله پایین اومدیم
دانیار : دلارام ارش بهت زنگ زد؟
+ اره زد ، اوففف دانیار من نمیخوام بیام اون ساعت اوج خواب منه
دانیار: مگه من بدون خواهرم جایی میرم پس باهم میریم
+اوووف باشه
رفتم بالا یه اس ام اس به ترنج زدم اماده شن بریم بیرون
روبروی برج ۲۰ طبقه ای ایستاده بودم که ترنج ، ترانه ، پروانه خارج شدن
(الان حتما میگید پروانه این جا چیکار میکنه )
چون خونه عمه و عمو تو یه برج هست هرجا میریم باهمیم
ترنج و ترانه که با اون چشای عسلی موهای تازه رنگ شده شون دل هر پسری رو می بردن تیپشونم که حسابی پسر کش شده بود
پروانه ام با اون چشم ابروی مشکیش و موهای فرفری کلاغیش که با پوستش تضاد جالبی داشتن محشر بود سوار که شدن گفتم
+ خانوما احیانن عروسی تشریف میبرید
پروانه : نه دلی جون داریم میریم یه پسری رو بلا نسبت شما خر کنیم شاید از این ترشیدگی در اومدیم
خندیدم از دست تو پروانه به سمت پاساژ حرکت کردم
لباس واسه کوه نوردی فردا خریدیم با چند دس لباس زمستونی هوا دیگه خیلی سرد شده بود وسط های زمستون بود دیگه
خلاصه کلی گشتیم خرید کردیم
ترانه: وای دیگه خسته شدم دیگه هرچی میخواستیم خریدم بریم دیگه
پروانه: ترانه راس میگه منم دیگه دارم میمیرم بریم خونه
+ باشه بریم
داشتیم میرفتیم به سمت اسانسور که یهو یاد یه چیزی افتادم زدم تو پیشونیم و گفتم وای دیدی میخواست یادم بره
ترانه: چیشد دلارام
+ واسه دانیار چیزی نخریدم یه لحظه صبر کنید
تند تند قدم بر میداشتمت رسیدم به مغازه مورد نظر وارد شدم
واسه فردا هم برا دانیار لباس خریدم باز ست خودم😁
مسیر اومده رو برگشتم خب دخترا بریم
پروانه: بچه ها موافقید بریم بستنی بخوریم مهمون من
+ من که هستم
وقتی اون دوتاهم موافقت خودشون رو اعلام کردن راهمو به سمت پاتوق مخصوص خودمو دانیار کج کردم
وقتی رسیدیم چهارتا بستنی کاکوئویی سفارش دادیم منتظر سفارش ها شدیم
نشسته بودیم که ترانه با صدای اهسته ای گفت...
#پارت_شانزدهم
+ چشم الان میرم
دوباره از پله رفتم بالا
وارد اتاق خودم شدم رفتم به سمت تختی که دانیار تو اتاقم داشت و همیشه بجز وقتایی که ارش پیشش بود روش میخوابید نشستم لب تخت دانیار
+ داداشم ، دانیار جان پاشو دورت بگردم
دانیار چشاشو باز کرد گفت
دانیار: دلی ۵ دقیقه دیگه بخوابم بیدارم کن
+ خندیدم اگه پاشی من تخت رو مرتب میکنم اینو که گفت سریع پاشد زدم زیر خنده
+ ای تنبل خوشکل من
رفت به سمت سرویس اتاقم منم تختش رو مرتب کردم باهم از پله پایین اومدیم
دانیار : دلارام ارش بهت زنگ زد؟
+ اره زد ، اوففف دانیار من نمیخوام بیام اون ساعت اوج خواب منه
دانیار: مگه من بدون خواهرم جایی میرم پس باهم میریم
+اوووف باشه
رفتم بالا یه اس ام اس به ترنج زدم اماده شن بریم بیرون
روبروی برج ۲۰ طبقه ای ایستاده بودم که ترنج ، ترانه ، پروانه خارج شدن
(الان حتما میگید پروانه این جا چیکار میکنه )
چون خونه عمه و عمو تو یه برج هست هرجا میریم باهمیم
ترنج و ترانه که با اون چشای عسلی موهای تازه رنگ شده شون دل هر پسری رو می بردن تیپشونم که حسابی پسر کش شده بود
پروانه ام با اون چشم ابروی مشکیش و موهای فرفری کلاغیش که با پوستش تضاد جالبی داشتن محشر بود سوار که شدن گفتم
+ خانوما احیانن عروسی تشریف میبرید
پروانه : نه دلی جون داریم میریم یه پسری رو بلا نسبت شما خر کنیم شاید از این ترشیدگی در اومدیم
خندیدم از دست تو پروانه به سمت پاساژ حرکت کردم
لباس واسه کوه نوردی فردا خریدیم با چند دس لباس زمستونی هوا دیگه خیلی سرد شده بود وسط های زمستون بود دیگه
خلاصه کلی گشتیم خرید کردیم
ترانه: وای دیگه خسته شدم دیگه هرچی میخواستیم خریدم بریم دیگه
پروانه: ترانه راس میگه منم دیگه دارم میمیرم بریم خونه
+ باشه بریم
داشتیم میرفتیم به سمت اسانسور که یهو یاد یه چیزی افتادم زدم تو پیشونیم و گفتم وای دیدی میخواست یادم بره
ترانه: چیشد دلارام
+ واسه دانیار چیزی نخریدم یه لحظه صبر کنید
تند تند قدم بر میداشتمت رسیدم به مغازه مورد نظر وارد شدم
واسه فردا هم برا دانیار لباس خریدم باز ست خودم😁
مسیر اومده رو برگشتم خب دخترا بریم
پروانه: بچه ها موافقید بریم بستنی بخوریم مهمون من
+ من که هستم
وقتی اون دوتاهم موافقت خودشون رو اعلام کردن راهمو به سمت پاتوق مخصوص خودمو دانیار کج کردم
وقتی رسیدیم چهارتا بستنی کاکوئویی سفارش دادیم منتظر سفارش ها شدیم
نشسته بودیم که ترانه با صدای اهسته ای گفت...
۵.۰k
۲۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.