جهنم من با او فصل
جهنم من با او🍷 فصل ۲
# پارت ۸
ویو کوک : میخواستم وارد اتاق بشم که وایسادم تا ببینم با الکس چی میگه
ا.ت : واییی این پسر چرا نمیاد ؟ حوصلم سر رف ... دلم براش تنگ شده ( لبش رو رو لبش میزاره و لپاش رو باد میده )
الکس : خواهر من صبور باش ... امان از عشق که هوش از سر آدم میپرونه دختر ۲۰ دیقس رفته الان میاد
ا.ت : اهههه الکس خب دوسش دارم یه لحظه نمیتونم بدونش باشم
الکس : فک کن یه روز از دستش بدی چی میشه ؟
ا.ت : خدا نکنه ... نمیدونم ( بغضی شد بچه 😂 )
الکس : الان بغضت گرف ؟ دیوونه گفتم فک کن نگفتم که واقعا از دستش میدی ( خنده 🤣 )
ا.ت : حتی فکر کردنشم قلبم رو به درد میاره ( گریه )
الکس : خاک به سرم شد دختر گریه نکن الان میاد میبینه بیچاره زهرش میترکه ( از کنده داره سجده میره 😂 )
ا.ت : باشه بابا باشه ( اشکانش را پاک می نماید ) ( نویسنده : دیدین راویای قدیم وقتی دارن داستانای شاهزده هارو میگن با لحن خاصی میگن و کتابی منم گفتم بزار تنوع بدم اینجوری نوشتم 🙂 )
ویو کوک : آخیییی نمیدونستم بخندم یا گریه کنم حالا با خنده در رو زدم و وارد شدم و با یه لبخند قشنگ گفتم ...
کوک : من اومدم خوش اومدممممم 😊
ا.ت : عه آخ جون اومدی خب پاستیل و شیرموز گرفتی ؟
کوک : یس یس یس
ا.ت : بهبه بده من اینارو چقد دلم واسه اینا تنگ شده بود
کوک : فک کردم دلت واسه من تنگ شده اینقد ذوق کردی
ا.ت : هه من ؟ نه بابا
الکس : کوک داره زر میزنه پیش پات از وقتی رفتی داره غر میزنه زنگ بزن کوک بیاد تازه گفتم فک کن از دستش بدی چی میشه زد زیر گریه ( خنده )
کوک : عههههه آخیییی ( رو به ا.ت با لحن بامزهای میگه )
ا.ت : نه داره ... داره دروغ میگه ... من اگه از دستت ... بدم هیچیم نمیشه ... ( زد زیر گریه 😂 )
( نویسنده : رفقا من شما رو نمیدونم ولی من یکی دارم از خنده میمیرم ❤️😂 )
کوک : عه باش بابا قرار نیس از دستم بدی گریه نکن نینی کوشولوم 🥺😂
ا.ت : کوک نخند
کوک : باشه بابا باشه
الکس من میرم بیرون تو دلم موند یکم بخندم ( با کلی زحمت جوری که تا از در بره بیرون به زور جلو خندش رو گرفته بچه )
ویو الکس : با هزار بدبختی خودم رو از اتاق کشیدم بیرون و همین که در رو بستم خندم بلند شد که اون رفیق ا.ت لونا اومد و گفت ...
لونا : اممم تو الکسی دیگه داداش ا.ت آره ؟ میگم ا.ت به هوش اومده ؟ میگم اگه شوهرش نیس میتونم برم پیشش ؟
الکس : آره داداششم و به هوشه اونم چه جورش 🤣 با شوهر جونش داره لاو میترکونه نری خوبه
لونا : آممم آها اوکی من برم دیگه
ویو لونا : داشتم میرفتم که از شانس بدم بند کفشم باز بود و پام گیر کرد میخواستم بیفتم که یکی گرفتتم و گشید سمت خودش یه نگاه انداختم بهش وایییی خدا ...
ویو الکس : داشت میفتاد گرفتمش و کشیدمش سمت خودم که قشنگ افتاد تو بغلم زل زده بودم به چشماش که گفت ...
# پارت ۸
ویو کوک : میخواستم وارد اتاق بشم که وایسادم تا ببینم با الکس چی میگه
ا.ت : واییی این پسر چرا نمیاد ؟ حوصلم سر رف ... دلم براش تنگ شده ( لبش رو رو لبش میزاره و لپاش رو باد میده )
الکس : خواهر من صبور باش ... امان از عشق که هوش از سر آدم میپرونه دختر ۲۰ دیقس رفته الان میاد
ا.ت : اهههه الکس خب دوسش دارم یه لحظه نمیتونم بدونش باشم
الکس : فک کن یه روز از دستش بدی چی میشه ؟
ا.ت : خدا نکنه ... نمیدونم ( بغضی شد بچه 😂 )
الکس : الان بغضت گرف ؟ دیوونه گفتم فک کن نگفتم که واقعا از دستش میدی ( خنده 🤣 )
ا.ت : حتی فکر کردنشم قلبم رو به درد میاره ( گریه )
الکس : خاک به سرم شد دختر گریه نکن الان میاد میبینه بیچاره زهرش میترکه ( از کنده داره سجده میره 😂 )
ا.ت : باشه بابا باشه ( اشکانش را پاک می نماید ) ( نویسنده : دیدین راویای قدیم وقتی دارن داستانای شاهزده هارو میگن با لحن خاصی میگن و کتابی منم گفتم بزار تنوع بدم اینجوری نوشتم 🙂 )
ویو کوک : آخیییی نمیدونستم بخندم یا گریه کنم حالا با خنده در رو زدم و وارد شدم و با یه لبخند قشنگ گفتم ...
کوک : من اومدم خوش اومدممممم 😊
ا.ت : عه آخ جون اومدی خب پاستیل و شیرموز گرفتی ؟
کوک : یس یس یس
ا.ت : بهبه بده من اینارو چقد دلم واسه اینا تنگ شده بود
کوک : فک کردم دلت واسه من تنگ شده اینقد ذوق کردی
ا.ت : هه من ؟ نه بابا
الکس : کوک داره زر میزنه پیش پات از وقتی رفتی داره غر میزنه زنگ بزن کوک بیاد تازه گفتم فک کن از دستش بدی چی میشه زد زیر گریه ( خنده )
کوک : عههههه آخیییی ( رو به ا.ت با لحن بامزهای میگه )
ا.ت : نه داره ... داره دروغ میگه ... من اگه از دستت ... بدم هیچیم نمیشه ... ( زد زیر گریه 😂 )
( نویسنده : رفقا من شما رو نمیدونم ولی من یکی دارم از خنده میمیرم ❤️😂 )
کوک : عه باش بابا قرار نیس از دستم بدی گریه نکن نینی کوشولوم 🥺😂
ا.ت : کوک نخند
کوک : باشه بابا باشه
الکس من میرم بیرون تو دلم موند یکم بخندم ( با کلی زحمت جوری که تا از در بره بیرون به زور جلو خندش رو گرفته بچه )
ویو الکس : با هزار بدبختی خودم رو از اتاق کشیدم بیرون و همین که در رو بستم خندم بلند شد که اون رفیق ا.ت لونا اومد و گفت ...
لونا : اممم تو الکسی دیگه داداش ا.ت آره ؟ میگم ا.ت به هوش اومده ؟ میگم اگه شوهرش نیس میتونم برم پیشش ؟
الکس : آره داداششم و به هوشه اونم چه جورش 🤣 با شوهر جونش داره لاو میترکونه نری خوبه
لونا : آممم آها اوکی من برم دیگه
ویو لونا : داشتم میرفتم که از شانس بدم بند کفشم باز بود و پام گیر کرد میخواستم بیفتم که یکی گرفتتم و گشید سمت خودش یه نگاه انداختم بهش وایییی خدا ...
ویو الکس : داشت میفتاد گرفتمش و کشیدمش سمت خودم که قشنگ افتاد تو بغلم زل زده بودم به چشماش که گفت ...
- ۷.۲k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط