part
part ²⁹
جیمین: آشغال عوضی داشتی چیکار میکردی ها؟(داد)
تهیونگ: اوو میبینم غیرتی شدی نه؟ کسی که برای به دست اوردن کسی تلاش نکنه حق همچین کاری نداره، مگه نه؟(خنده)
خندههاش انقدر وحشتناک بود که نزدیک بود شلوارمو خیس کنم....
چشماشو گرد میکرد و با خنده و خونسردی صحبت میکرد
انگار خیلی زجر دادن براش لذت بخشه
جیمین: مگه من کم تلاش کردم ها؟
تهیونگ: به یه پلیس گزارش دادی احمق، فکر کردی خیلی کار شاخی کردی؟(خنده)
جیمین: هی به نظرت من کم دست و پ....
حرفشو کامل نزد که تهیونگ دستشو گذاشت روی دهن جیمین
تهیونگ: اه باشه بسه دیگه، خودتو نکشی من باید بکشمت
دلم میخواست بهش بپرم و یچیزی بگم ولی حوصلشو نداشتم
سرمو برگردوندم و هانول رو نگاه کردم
از درد به خودش میپیچید
سعی کردم با دستدو پاهای بسته شدم بخزم(مگه ماری؟) و برم سمتش
با زور خودمو بهش رسوندم
ا.ت: هانول
سرشو برگردوند و با چشمای اشکیش بهم نگاه کرد
ا.ت: دورت بگردم من، کاملا میدونم چقدر درد داری
گریه کن
خودتو خالی کنی
اصلا هیچوقت جلوی خودتو نگیر باشه
با چشماش بهم گفت «دهنم بستست چجوری گریه کنم»
تهیونگ: تو چرا رفتی اونجا ها؟
ا.ت: نمیتونم برم پیش دوستم؟ فرار که نکردم
تهیونگ: بازم که داری زبون درازی میکنی، نزار سرنوشت توهم مثل اون بدبختایی که توی کمد پیدا کردی بشه
با این حرفش تنم یخ کرد...
چشمام گرد شد و فک پایینم شروع کرد به لرزیدن
با صدای اروم گفتم...
ا.ت: ب...بخشید
تهیونگ: خب خانوم کوچولو تو با من میای
ا.ت: م...من؟
تهیونگ: اره، ت...تو(تمسخر و خنده)
حیوون لکنت منو مسخره میکنی؟
ا.ت: خب الان چحوری باید بیام
نفسشو بیرون داد و اومد سمتم
دستشو زیر پاهام برد و دست دیگشم زیر کمرم برد و بلندم کرد
نگاه های جیمنیو میتونستم حس کنم
ولی... چرا جونگکوک و مامان بیدار نمیشن؟...
نه نه ا.ت اونا حالشون خوبه هیچی نشده
ا.ت: میتونم یه سوال بپرسم؟
تهیونگ: نه
ا.ت: چرا مامانم و جونگکوک هنوز بیدار نشدن؟
تهیونگ: چرا وقتی نظرم به چپت نیست میپرسی؟
ا.ت: میشه جوابمو بدی؟
تهیونگ: .....
---
جیمین: آشغال عوضی داشتی چیکار میکردی ها؟(داد)
تهیونگ: اوو میبینم غیرتی شدی نه؟ کسی که برای به دست اوردن کسی تلاش نکنه حق همچین کاری نداره، مگه نه؟(خنده)
خندههاش انقدر وحشتناک بود که نزدیک بود شلوارمو خیس کنم....
چشماشو گرد میکرد و با خنده و خونسردی صحبت میکرد
انگار خیلی زجر دادن براش لذت بخشه
جیمین: مگه من کم تلاش کردم ها؟
تهیونگ: به یه پلیس گزارش دادی احمق، فکر کردی خیلی کار شاخی کردی؟(خنده)
جیمین: هی به نظرت من کم دست و پ....
حرفشو کامل نزد که تهیونگ دستشو گذاشت روی دهن جیمین
تهیونگ: اه باشه بسه دیگه، خودتو نکشی من باید بکشمت
دلم میخواست بهش بپرم و یچیزی بگم ولی حوصلشو نداشتم
سرمو برگردوندم و هانول رو نگاه کردم
از درد به خودش میپیچید
سعی کردم با دستدو پاهای بسته شدم بخزم(مگه ماری؟) و برم سمتش
با زور خودمو بهش رسوندم
ا.ت: هانول
سرشو برگردوند و با چشمای اشکیش بهم نگاه کرد
ا.ت: دورت بگردم من، کاملا میدونم چقدر درد داری
گریه کن
خودتو خالی کنی
اصلا هیچوقت جلوی خودتو نگیر باشه
با چشماش بهم گفت «دهنم بستست چجوری گریه کنم»
تهیونگ: تو چرا رفتی اونجا ها؟
ا.ت: نمیتونم برم پیش دوستم؟ فرار که نکردم
تهیونگ: بازم که داری زبون درازی میکنی، نزار سرنوشت توهم مثل اون بدبختایی که توی کمد پیدا کردی بشه
با این حرفش تنم یخ کرد...
چشمام گرد شد و فک پایینم شروع کرد به لرزیدن
با صدای اروم گفتم...
ا.ت: ب...بخشید
تهیونگ: خب خانوم کوچولو تو با من میای
ا.ت: م...من؟
تهیونگ: اره، ت...تو(تمسخر و خنده)
حیوون لکنت منو مسخره میکنی؟
ا.ت: خب الان چحوری باید بیام
نفسشو بیرون داد و اومد سمتم
دستشو زیر پاهام برد و دست دیگشم زیر کمرم برد و بلندم کرد
نگاه های جیمنیو میتونستم حس کنم
ولی... چرا جونگکوک و مامان بیدار نمیشن؟...
نه نه ا.ت اونا حالشون خوبه هیچی نشده
ا.ت: میتونم یه سوال بپرسم؟
تهیونگ: نه
ا.ت: چرا مامانم و جونگکوک هنوز بیدار نشدن؟
تهیونگ: چرا وقتی نظرم به چپت نیست میپرسی؟
ا.ت: میشه جوابمو بدی؟
تهیونگ: .....
---
- ۲۲۳
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط