سرنوشت سوخته۳۹

همون لحظه صدا جیغ یک زن به گوش رسید
جونگکوک کمی مکث کرد به به سمت یکی از پنجره های عمارت رفت

اجوما بود که با جیغ های ترکیب شده با صدا زدن جونگکوک
اون جیغ باعث شد جونگکوک دستای ظریف ات رو رهخا کنه و به نزدیک ترین پنجره بره و اتفاق داخل حاط رو نگاه کنه

اجوما: بچممممم.....جونگکوکککککک(فریاد های بلندش که پر از ترس و نگرانی بود ستون های عمارت رو به خودش میلرزوند)

جونگکوک به سمت حیاط عمارت رفت اما نه با عصبانیت بلکه با نگرانی
نگرانی که برای حال روز خاله خودش یعنی یورا

جونگکوک: به سمت اجوما رفتم روی زمین نشته بود و اسم منو صدا میزد و در کنار کلمه بچم رو مدام میگفت ولی اون چندین ساله که جیا رو ندیده به هر حال رفتم سمت

جونگکوک: اجوما چه اتفاقی افتاده؟
اجوما هنوز گریه های خودشو ادامه میداد هق هق هاش کال عمارت رو گرفته بود

جونگکوک چند بار ازش خواست تا ماجرا رو بگه ولی هیچی از اون متوجه نشده بود
صبرجونگکوک تموم شده بود کمی با صدای بلند گفت

اجوما بسه لطفا بگو چی شده

اجوما: بچم ........ بچم هق هق نیست

کوک: با جواب اجوما از تعجب خشکم برد .. چی جیا ...خواهر تاتنی من چه اتفاقی افتاده براش چند ثانیه ایی توی شک جواب اججوما بودم