کمی تامل لازم است...
کمی تامل لازم است...
یک دوستی داشتیم کارش دامپروری بود. گاو و گوسفند داشت. با چشم خودم دیده بود وقتی کسی میخواست سمت گله برود سگهای گله به سمت او حمله میکردند. برای من خیلی جالب بود که گاهی بعضی رفقا برای این سگها غذا میبردند این سگها نمیخوردند! یک روز از سر کنجکاوی از او پرسیدم که چرا کسی برای این سگها غذا میبرد این ها نمیخورند؟ گفت: جز از دست من، کسی غذا ببرد اینها نمیخورند! گفتم: چرا؟ گفت : این وفای سگ است، جز از دست صاحبش غذا نمیخورد! نمیخواهد نمک گیر کسی دیگر شود، سگ را یک بار نان بدهی تا آخر عمرش آن شخص را ببیند دُم تکان میدهد و اظهار عجز و ذلیلی میکند! چون شاید بخواهد روزی شخصی که به او غذا داده به گَله من حمله کند، این سگ از وفایش به خود اجازه نمیدهد از دست او غذا بخورد، پس از دست او غذا نمیخورد که بتواند بر او حمله کند! سگها جز صاحبشان کسی نمیتواند قلاده آن ها را به دست بگیرد، چون پاچهء طرف را میگیرند! گفتم: این سگ ها پیر شوند چه میکنید؟ گفت: در گله دارها رسم است چون سگ باوفاست، وقتی پیر میشود و نمیتواند دنبال گَله حرکت کند، میگویند بگذار در همین دامپروری بماند و یک غذایی جلوی او میگذارند به پاس وفا و خدمتش ردش نمیکنیم تا وقتی که بمیرد! ناخود آگاه در ذهنم خطور کرد سگ های ولگرد خیابانی راحت از کنار آدم ها میگذارند و کاری ندارند یا سر در آشغالها کردند و خود را سیر میکنند یا مردم آشغالی پرتاب میکنند و آنها میخورند! شخص خودم را میگویم، امیدوارم کسی به خود نگیرد. آیا من غیرت و وفایم اندازه این سگ هست؟ آیا آنقدر وفا دارم جز از دست اربابم به دست کسی چشم ندوزم؟ شده قلاده ام را فقط دست اربابم بدهم؟ آنقدر وفا دارم کسی خواست به عزایِ اربابم حمله کند پاچهء او را بگیرم؟ آقاجان، ارباب من، من خدمتی که به شما نکردم ولی در خانهء شما آمدم، میشود اندازه سگ پیری محل من بگذارید؟
نشد از نام سگ کتاب آلوده!
یک دوستی داشتیم کارش دامپروری بود. گاو و گوسفند داشت. با چشم خودم دیده بود وقتی کسی میخواست سمت گله برود سگهای گله به سمت او حمله میکردند. برای من خیلی جالب بود که گاهی بعضی رفقا برای این سگها غذا میبردند این سگها نمیخوردند! یک روز از سر کنجکاوی از او پرسیدم که چرا کسی برای این سگها غذا میبرد این ها نمیخورند؟ گفت: جز از دست من، کسی غذا ببرد اینها نمیخورند! گفتم: چرا؟ گفت : این وفای سگ است، جز از دست صاحبش غذا نمیخورد! نمیخواهد نمک گیر کسی دیگر شود، سگ را یک بار نان بدهی تا آخر عمرش آن شخص را ببیند دُم تکان میدهد و اظهار عجز و ذلیلی میکند! چون شاید بخواهد روزی شخصی که به او غذا داده به گَله من حمله کند، این سگ از وفایش به خود اجازه نمیدهد از دست او غذا بخورد، پس از دست او غذا نمیخورد که بتواند بر او حمله کند! سگها جز صاحبشان کسی نمیتواند قلاده آن ها را به دست بگیرد، چون پاچهء طرف را میگیرند! گفتم: این سگ ها پیر شوند چه میکنید؟ گفت: در گله دارها رسم است چون سگ باوفاست، وقتی پیر میشود و نمیتواند دنبال گَله حرکت کند، میگویند بگذار در همین دامپروری بماند و یک غذایی جلوی او میگذارند به پاس وفا و خدمتش ردش نمیکنیم تا وقتی که بمیرد! ناخود آگاه در ذهنم خطور کرد سگ های ولگرد خیابانی راحت از کنار آدم ها میگذارند و کاری ندارند یا سر در آشغالها کردند و خود را سیر میکنند یا مردم آشغالی پرتاب میکنند و آنها میخورند! شخص خودم را میگویم، امیدوارم کسی به خود نگیرد. آیا من غیرت و وفایم اندازه این سگ هست؟ آیا آنقدر وفا دارم جز از دست اربابم به دست کسی چشم ندوزم؟ شده قلاده ام را فقط دست اربابم بدهم؟ آنقدر وفا دارم کسی خواست به عزایِ اربابم حمله کند پاچهء او را بگیرم؟ آقاجان، ارباب من، من خدمتی که به شما نکردم ولی در خانهء شما آمدم، میشود اندازه سگ پیری محل من بگذارید؟
نشد از نام سگ کتاب آلوده!
۱.۶k
۰۲ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.