عمارت
#عمارت
#part1
وای من چه قدر بدبختم!
خاک تو سرم بی عرضه ام!
21 سالمه و بی کارم!
هوففف...همینجوری که تو برف و هوای سرد قدم بر میداشتم خودم رو سرزنش میکردم.
تا اینکه رسیدم به یه مغازه لباس فروشی.
+وای چه لباسای قشنگی!
با ذوق و خوشحالی. از اون لباسایی بود که تو جشن ها زنا میپوشن و با زوجشون میرقصن! اینم از شانس من!
نه زوج دارم، نه پول دارم نه قیافه! خاک تو سرم!
چشمم به قیمت لباسه افتاد!
+جانننن؟؟؟ قیمتشم قشنگهه!
با مسخره. اگه من پول این لباسو داشتم الان میلیاردر میشدم!
خواستم برم که کاغذی رو که به شیشه مغازه چسبیده شده بود رو دیدم.
نوشته بود: "استخدام برای کار با این شماره تماس بگیرید."
با ذوق گوشیمو برداشتم و شماره رو یاد داشت کردم. خدایا مرسیییی!
رفتم خونه و بدون هیچ توقفی شماره رو گرفتم.
+سلام...من لی ا.ت هستم، دختری خوشگل...البته نه خیلی خوشگلا ولی مامانم میگه باید اعتماد بنفش داشته باشم، حالا بگذریم...
_خانم ا.ت...میشه یه لحظه صبر کنید؟
نزاشت حرفمو کامل بگم و پرید وسط حرفم.
+واااایییی...بازم زیاد حرف زدمم!
تو دلش اینو گفت.
+بله بفرمایید
_برای چی مزاحم شدین؟
با جدیت.
+آمم...خب...برای کار
_کار؟ ما اینجا منبع کار برای شما نیستیم فعلا
+نههههه...صبر کنید لطفا
+ببینید آقا من بنرتونو رو شیشه یه مغازه پیدا کردم خواهش میکنم کمکم کنید همه چی بلدم، تمیز کردن خونه، حسابداری، جارو کشیدن، مرتب کردن....
نزاشت دوباره حرفمو ادامه بدم...
_خیلی خب وایستید یه لحظه...
+اهوم
با خوشحالی پشت تلفن منتظر جوابش بودم.
_خب ساعت 9:00 شب به این آدرسی که براتون پیامک میشه بیاید و فرم رو پر کنید.
+وااایییی یعنی من استخدام شدم؟؟ مرسییی ممنونممم
گوشی قطع شد!
+چیشد؟ قطع کرد؟ بی ادب مامانت ادب یاد نداده بهت؟
*ا.تتتتت
با صدای مامانم سریع از اتاق اومدم بیرون.
+بله مامان؟
*چیکار میکنی اتاق؟
+هوففففف...مامان این چه سوالیه؟ دارم کشاورزی میکنم...ایش
رفتم اتاق و در رو بستم.
واقعا درکش نمیکنم! یعنی چی تو اتاق چیکار میکنم! انگار کلی پسر جمع شدن اینجا.
اهههههههه
"عصر"
با آلارم گوشیم بلند شدم.
+ساعت...چنده؟
خوابالو.
+چیییییی؟ 7؟؟؟
سریع پاشدم و رفتم دستشویی کارامو کردم، اومدم اتاقم حوله امو برداشتم و رفتم حموم.
+لالالااااااا....لالاااااااا
نشد همه ی پارت یکو یکجا بزارم برای همینم مجبورم دو پارتش کنم
ببخشید
#part1
وای من چه قدر بدبختم!
خاک تو سرم بی عرضه ام!
21 سالمه و بی کارم!
هوففف...همینجوری که تو برف و هوای سرد قدم بر میداشتم خودم رو سرزنش میکردم.
تا اینکه رسیدم به یه مغازه لباس فروشی.
+وای چه لباسای قشنگی!
با ذوق و خوشحالی. از اون لباسایی بود که تو جشن ها زنا میپوشن و با زوجشون میرقصن! اینم از شانس من!
نه زوج دارم، نه پول دارم نه قیافه! خاک تو سرم!
چشمم به قیمت لباسه افتاد!
+جانننن؟؟؟ قیمتشم قشنگهه!
با مسخره. اگه من پول این لباسو داشتم الان میلیاردر میشدم!
خواستم برم که کاغذی رو که به شیشه مغازه چسبیده شده بود رو دیدم.
نوشته بود: "استخدام برای کار با این شماره تماس بگیرید."
با ذوق گوشیمو برداشتم و شماره رو یاد داشت کردم. خدایا مرسیییی!
رفتم خونه و بدون هیچ توقفی شماره رو گرفتم.
+سلام...من لی ا.ت هستم، دختری خوشگل...البته نه خیلی خوشگلا ولی مامانم میگه باید اعتماد بنفش داشته باشم، حالا بگذریم...
_خانم ا.ت...میشه یه لحظه صبر کنید؟
نزاشت حرفمو کامل بگم و پرید وسط حرفم.
+واااایییی...بازم زیاد حرف زدمم!
تو دلش اینو گفت.
+بله بفرمایید
_برای چی مزاحم شدین؟
با جدیت.
+آمم...خب...برای کار
_کار؟ ما اینجا منبع کار برای شما نیستیم فعلا
+نههههه...صبر کنید لطفا
+ببینید آقا من بنرتونو رو شیشه یه مغازه پیدا کردم خواهش میکنم کمکم کنید همه چی بلدم، تمیز کردن خونه، حسابداری، جارو کشیدن، مرتب کردن....
نزاشت دوباره حرفمو ادامه بدم...
_خیلی خب وایستید یه لحظه...
+اهوم
با خوشحالی پشت تلفن منتظر جوابش بودم.
_خب ساعت 9:00 شب به این آدرسی که براتون پیامک میشه بیاید و فرم رو پر کنید.
+وااایییی یعنی من استخدام شدم؟؟ مرسییی ممنونممم
گوشی قطع شد!
+چیشد؟ قطع کرد؟ بی ادب مامانت ادب یاد نداده بهت؟
*ا.تتتتت
با صدای مامانم سریع از اتاق اومدم بیرون.
+بله مامان؟
*چیکار میکنی اتاق؟
+هوففففف...مامان این چه سوالیه؟ دارم کشاورزی میکنم...ایش
رفتم اتاق و در رو بستم.
واقعا درکش نمیکنم! یعنی چی تو اتاق چیکار میکنم! انگار کلی پسر جمع شدن اینجا.
اهههههههه
"عصر"
با آلارم گوشیم بلند شدم.
+ساعت...چنده؟
خوابالو.
+چیییییی؟ 7؟؟؟
سریع پاشدم و رفتم دستشویی کارامو کردم، اومدم اتاقم حوله امو برداشتم و رفتم حموم.
+لالالااااااا....لالاااااااا
نشد همه ی پارت یکو یکجا بزارم برای همینم مجبورم دو پارتش کنم
ببخشید
۱۱.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.