مادری

مادری
وارد مغازه می‌شود و یک سری استکان‌نعلبکی و قوری زردرنگ اسباب‌بازی انتخاب می‌کند.
فروشنده می‌گوید: خانم صورتی‌شو ببرید دخترونه‌تره.
می‌گم: برا پسرم می‌خوام.
با تعجب به‌من نگاه می‌کنه و می‌گه: اگه پسره ماشین بگیرید یا جعبه ابزار، هواپیما یا چراغ‌قوه. پسر که آشپزی نمی‌کنه.
با خودم مرور می‌کنم در دنیایی که زن‌هایش پا به پای مردها کار می‌کنند، مردهایش باید یاد بگیرند خستگی را با چای از تن همسرشان درآورند. در دنیایی که زن‌هایش با مفهوم چک و قسط و وام عجین شده‌اند، شرم دارد مردهایش با دستور قورمه‌سبزی و ته‌دیگ ماکارونی بیگانه باشند.
.
من برای فرزندم همسری قدرت‌مند آرزو می‌کنم؛ زنی که تنها دغدغه‌اش نهار ظهر و شام شب نباشد. زنی که تمام لذتش در خرید خلاصه نشود. زنی که سیاست را بفهمد، شعر ببافد، کتاب بخواند و از دنیای اطرافش بی‌خبر نباشد.
برای آن‌که پسرم شایسته چنان زنی باشد باید یاد بگیرد چای دارچینی درست کند. یاد بگیرد آشپزی کند. لالایی بخواند. نوازش کند و جملات عاشقانه بگوید.
پسر سه ساله‌ام استکان اسباب‌بازی زرد رنگ را به طرفم می‌گیرد. من نگاهش می‌کنم و او می‌گوید: بخور، چای دارچینی برات پختم.
.

دیدگاه ها (۱)

فقط کافیست از قضا و قدَرِ این زمانه یِ خاکی و گِلی,به دور از...

دوست دارم مادر دخترم اینجوری باشد ؛میگی چجوری ؟؛پس کپشن رو ح...

بعضی وقت ها کسی را دوست دارید ولی هرچقدر که با خودتان کلنجار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط