فیک سانزو
فیک سانزو
-۱۰- از خونه ی سانزو اومدم بیرون و رفتم سمت خونه ی قبلی خودم.
باز هم تنها شدم.
به هر حال من یه زمانی به این تنها بودن اعتیاد داشتم.
باز هم کار می کنم و یه زندگی بهتر برای خودم میسازم.
رسیدم به خونه، کلید رو انداختم و وارد خونه شدم.
به خودم در چند سال اینده قول میدم، که ادم موفقی میشم و کاری می کنم سانزو حسرت داشتن منو بخوره!
*پنج سال بعد*
*توضیح موقعیت شغلی ا.ت:
رئیس و موسس شرکت ساخت اسلحه
جزو ۵ مافیای پولدار ژاپن
ملقب به «سایه»*
توی دفتر کارم نشسته بودم و فکر می کردم. به پنج سال پیش.
همون روزی که به خودم قول دادم ادم موفقی بشم. و الان همون ادم موفقم. همونی که هزاران نفر زیر دستش کار می کنن.
ولی خب حقیقتا خسته شدم. دلم می خواد یه چند وقت باز بشم همون آدمی که پیش سانزو دراز می کشید و فیلم میدید.
داشتم به اینجور چیزا فک می کردم که یهو منشیم بهم زنگ زد.
منشی: یه نفر میگه می خواد با سایه ملاقات کنه. اجازه بدم بیان تو؟
ا.ت: ولی کسی امروز قرار نبود بیاد
منشی: میگه قرارمون برای دیروز بود ولی نشد و امروز اومده
ا.ت: بگو بیاد
هیچکس اسم واقعی منو نمیدونه. و هیچکس هم نمی تونه مستقیما با من ملاقات کنه. اول باید با منشی هام ملاقات کنن.
صدای در زدن اومد و بعد در باز شد.
اون کسی که دم در وایساده بود سانزو بود.
سانزو: سلام ا.ت، یا بهتره بگم سایه
سعی کردم خونسرد باشم و وانمود کنم نشناختمش.
ا.ت: ببخشید ، ولی اسم من ا.ت نیست.
اومد نزدیک و استینمو زد بالا.
سانزو: تو سه تا خال کنار هم روی ساعد دستت داشتی؛ نه؟
سریع استینم رو کشیدم بالا.
ا.ت: خیلی خب ، باشه سانزو شناختمت. کارتو بگو
سانزو: از طرف کل اعضای بونتن اومدم. برای یه قرارداد یه ساله. و همچنین برگردوندن تو.
ا.ت: برای قرار داد، اون رو دیروز رئیستون بست. ولی برگردوندن من؟ سانزو خودت گفته بودی کات کنیم. اون روز دلیلت چی بود... (بغض)
سانزو: چونتو گرفت* من فکر می کردم تو بدون من ادم خوشبخت تری میشی، من...من فقط صلاح تورو می خواستم. خواهش میکنم برگرد پیشم دختر کوچولو
دستشو دور کمرم حلقه کرد و سرشو کرد تو گردنم.
شاید یه فرصت دیگه بهش بدم...؟
-۱۰- از خونه ی سانزو اومدم بیرون و رفتم سمت خونه ی قبلی خودم.
باز هم تنها شدم.
به هر حال من یه زمانی به این تنها بودن اعتیاد داشتم.
باز هم کار می کنم و یه زندگی بهتر برای خودم میسازم.
رسیدم به خونه، کلید رو انداختم و وارد خونه شدم.
به خودم در چند سال اینده قول میدم، که ادم موفقی میشم و کاری می کنم سانزو حسرت داشتن منو بخوره!
*پنج سال بعد*
*توضیح موقعیت شغلی ا.ت:
رئیس و موسس شرکت ساخت اسلحه
جزو ۵ مافیای پولدار ژاپن
ملقب به «سایه»*
توی دفتر کارم نشسته بودم و فکر می کردم. به پنج سال پیش.
همون روزی که به خودم قول دادم ادم موفقی بشم. و الان همون ادم موفقم. همونی که هزاران نفر زیر دستش کار می کنن.
ولی خب حقیقتا خسته شدم. دلم می خواد یه چند وقت باز بشم همون آدمی که پیش سانزو دراز می کشید و فیلم میدید.
داشتم به اینجور چیزا فک می کردم که یهو منشیم بهم زنگ زد.
منشی: یه نفر میگه می خواد با سایه ملاقات کنه. اجازه بدم بیان تو؟
ا.ت: ولی کسی امروز قرار نبود بیاد
منشی: میگه قرارمون برای دیروز بود ولی نشد و امروز اومده
ا.ت: بگو بیاد
هیچکس اسم واقعی منو نمیدونه. و هیچکس هم نمی تونه مستقیما با من ملاقات کنه. اول باید با منشی هام ملاقات کنن.
صدای در زدن اومد و بعد در باز شد.
اون کسی که دم در وایساده بود سانزو بود.
سانزو: سلام ا.ت، یا بهتره بگم سایه
سعی کردم خونسرد باشم و وانمود کنم نشناختمش.
ا.ت: ببخشید ، ولی اسم من ا.ت نیست.
اومد نزدیک و استینمو زد بالا.
سانزو: تو سه تا خال کنار هم روی ساعد دستت داشتی؛ نه؟
سریع استینم رو کشیدم بالا.
ا.ت: خیلی خب ، باشه سانزو شناختمت. کارتو بگو
سانزو: از طرف کل اعضای بونتن اومدم. برای یه قرارداد یه ساله. و همچنین برگردوندن تو.
ا.ت: برای قرار داد، اون رو دیروز رئیستون بست. ولی برگردوندن من؟ سانزو خودت گفته بودی کات کنیم. اون روز دلیلت چی بود... (بغض)
سانزو: چونتو گرفت* من فکر می کردم تو بدون من ادم خوشبخت تری میشی، من...من فقط صلاح تورو می خواستم. خواهش میکنم برگرد پیشم دختر کوچولو
دستشو دور کمرم حلقه کرد و سرشو کرد تو گردنم.
شاید یه فرصت دیگه بهش بدم...؟
۳۳.۰k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.