خودت را جای من بگذار ؛ دلت بدجور می گیرد
خودت را جای من بگذار ؛ دلت بدجور می گیرد
تمام خاطراتم را کسی بازور می گیرد
همه گفتند عاشق شد ؛ همه گفتند خوشبخت است
ومن هرگز نفهمیدم ؛ که چشم شور می گیرد
تمام عمر عشقم را شبیه آتشی دیدم
که خشک و تر نمی فهمد به چندین جور می گیرد
تمام دلخوشی من همان تور سفیدی بود ...
همان پیراهنی که بویی از کافور می گیرد
کلاف سرنوشتِ من به دستانی وا می شد
ولی دلم از نقطه های کور می گیرد
دل این ماهی تنها چرا مرد ...
ودستِ وحشی ؛ کسی با تور می گیرد
مرا در کاخ های بی طلوع خود رها کرد
ببین خوشبختی از چشم قشنگ ز نور می گیرد
ببین اینبارو ... خودت را جای من بگذار
دلواژه های تب گل سرخ / سعید
تمام خاطراتم را کسی بازور می گیرد
همه گفتند عاشق شد ؛ همه گفتند خوشبخت است
ومن هرگز نفهمیدم ؛ که چشم شور می گیرد
تمام عمر عشقم را شبیه آتشی دیدم
که خشک و تر نمی فهمد به چندین جور می گیرد
تمام دلخوشی من همان تور سفیدی بود ...
همان پیراهنی که بویی از کافور می گیرد
کلاف سرنوشتِ من به دستانی وا می شد
ولی دلم از نقطه های کور می گیرد
دل این ماهی تنها چرا مرد ...
ودستِ وحشی ؛ کسی با تور می گیرد
مرا در کاخ های بی طلوع خود رها کرد
ببین خوشبختی از چشم قشنگ ز نور می گیرد
ببین اینبارو ... خودت را جای من بگذار
دلواژه های تب گل سرخ / سعید
۷۴۹
۱۹ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.