اتفاق ناگهانی با دوست صمیمی
اتفاق ناگهانی با دوست صمیمی
پارت ۶
&همینطور که ا/ت داشت میدویید، جیمین و لیلی هم باهم قدم میزدن
لیلی:جیمینا یک تصمیم جدی گرفتم
جیمین:چی؟
لیلی:میخوام سعی کنم حداقل امروز با ا/ت خوب باشم تا همه چی خوب بگذره
جیمین:تصمیم خوبی گرفتی*لبخند*
لیلی:*لبخند*
&لیلی دست جیمین رو میگیره و بدو بدو به سمت ا/ت میره
لیلی:بیاید باهم شاد باشییییییییییم
ا/ت:*لبخند*
&بعد از کلی دوییدن به کشتی میرسن و روی لبه میشینن،بعد از ساعت های زیاد جیمین ا/ت رو به خونه میرسونه لیلی هم همینطور و خودش هم میره خونه
ویو جیمین
اینقدر خسته بودم که بدون هیچ کاری خودمو روی تختم ولو کردم و خوابیدم
ویو ا/ت
وقتی به خونه رسیدم خیلی خسته بودم،رفتم روی تختم دراز کشیدم و به فکر فرو رفتم
امروز خیلی خوش گذشت ولی نمیدونم چرا یکدفعه لیلی اخلاقش تغییر کرد
توی همین فکرام فرو رفته بودم که خوابم برد
ویو لیلی
نمیدونم چرا ولی امروز یه دفعه به ذهنم رسید که با ا/ت خوب برخورد کنم..... ولی مهم نیست دیگه از این کارا نمیکنم از اونجایی که بد جور خوابم میومد سریع خوابم برد
صبح از خواب پاشدم رفتم آماده شم که برم دانشگاه آماده شدم صبحونه خوردم و رفتم
تو راه داشتم میرفتم دانشگاه سرم پایین بود که....
__________________________
میدونم دیر شد
ولی گفتم که تا حمایت نکنین پارت بعدی رو نمیزارم:)
اگر این پارت هم حمایت نکنین نمیزارم:)
شرط ها:
کامنت:۴
لایک:۴
بای بای ✨❤️
پارت ۶
&همینطور که ا/ت داشت میدویید، جیمین و لیلی هم باهم قدم میزدن
لیلی:جیمینا یک تصمیم جدی گرفتم
جیمین:چی؟
لیلی:میخوام سعی کنم حداقل امروز با ا/ت خوب باشم تا همه چی خوب بگذره
جیمین:تصمیم خوبی گرفتی*لبخند*
لیلی:*لبخند*
&لیلی دست جیمین رو میگیره و بدو بدو به سمت ا/ت میره
لیلی:بیاید باهم شاد باشییییییییییم
ا/ت:*لبخند*
&بعد از کلی دوییدن به کشتی میرسن و روی لبه میشینن،بعد از ساعت های زیاد جیمین ا/ت رو به خونه میرسونه لیلی هم همینطور و خودش هم میره خونه
ویو جیمین
اینقدر خسته بودم که بدون هیچ کاری خودمو روی تختم ولو کردم و خوابیدم
ویو ا/ت
وقتی به خونه رسیدم خیلی خسته بودم،رفتم روی تختم دراز کشیدم و به فکر فرو رفتم
امروز خیلی خوش گذشت ولی نمیدونم چرا یکدفعه لیلی اخلاقش تغییر کرد
توی همین فکرام فرو رفته بودم که خوابم برد
ویو لیلی
نمیدونم چرا ولی امروز یه دفعه به ذهنم رسید که با ا/ت خوب برخورد کنم..... ولی مهم نیست دیگه از این کارا نمیکنم از اونجایی که بد جور خوابم میومد سریع خوابم برد
صبح از خواب پاشدم رفتم آماده شم که برم دانشگاه آماده شدم صبحونه خوردم و رفتم
تو راه داشتم میرفتم دانشگاه سرم پایین بود که....
__________________________
میدونم دیر شد
ولی گفتم که تا حمایت نکنین پارت بعدی رو نمیزارم:)
اگر این پارت هم حمایت نکنین نمیزارم:)
شرط ها:
کامنت:۴
لایک:۴
بای بای ✨❤️
۷.۱k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.