ترسم که بمیرم و نبیبنم رخ ماهش

ترسم که بمیرم وَ نبیبنم رخ ماهش
یا اینکه بمانم بخورم حسرت و آهش
پیچک شده پیچیده بر اندیشه‌ی من باز
آتش زده بر هستیِ من، طرز نگاهش
ترسم بشود پاک، همه خاطره از دل
از خاطر من گم نشود چشم سیاهش
انجم همه در صف شده تا آنکه بگیرد
از روی کرم تازه برات از بر شاهش
حسرت بخورد هر چه فرشته به تمامی
از هیبت و از قدرت و از آن همه جاهش
خواهم ز تو ای خالق ارکان طبیعت
باشی ز بلایای زمان پشت و پناهش
اینک که شده مشتاق به دیدار
ای مرگ نیا، چشمِ دلش مانده به راهش...

#عاشقانه
#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

تا آسمان هم میرسد فریاد این بغضبغضی که گویا ریشه هایش در زمی...

از همین فاصله ی دور صدایت کردمای که غافل ز منی_باز هوایت کرد...

این‌روزها سخاوتِ باد صبا کم است یعنی خبر ز سوی تو، این‌روزها...

تهش قراره بمیریم!؟پس بیا نترسیم، به تِه هیچی فک نکنیم.ریسک ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط