کاش میشد بی خبر یک حلقه بر در می زدی

کاش میشد بی خبر یک حلقه بر در می زدی
بر خیالات محالم رنگ باور می زدی

زخمهای کهنه ام دارد مداوا میشود
کاش بودی بر دلم یک زخم دیگر می زدی

دلخوشم با خاطراتت هر چه خوب و هر چه بد
بی گمان حتی همان روزی که خنجر می زدی

بی تو این دنیا جهنم ، من اسیر دوزخم
کاش میشد شعبه در صحرای محشر می زدی

بی وفا از داغ هجرت گشته ام بیمار و زار
کاش میشد این دم آخر به ما سر می زدی
دیدگاه ها (۳)

به شب رسیده ام و ماه در بساطم نیستبگو به آینه ها آه در بساطم...

لعنت به سوالی که جوابش تو نباشیبر دین خدایی که کتابش تو نباش...

ای دل غم آشنای من طاقت برایت میخرم از تماشای ج...

ای هم نفس ام در دل من جا شده ایدیوانه شدم بسکه تو زیبا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط