دوری تو

دوری تو ،
مزه ی قــبــر می دهد...!
این گلدان هم پژمرد ،
کسی آبش نداده بود...
دست هات توی دستام بود ،
و بیدار شدم...
می خواهم ؛
باز چشم هام را ببندم...
سراسیمه می آیی ،
خودت را می سپاری به دستان من...
با تنت چکار کنم...؟

#عباس_معروفی



"با محبوبم در یک شهر زندگی می کنم 
بین ما
چند خیابان
چندین خانه
یک پل هوایی
و صدها هزار آدمند"
دیدگاه ها (۳)

دلم دیگر به زنده گی گرم نیست...مادر می گوید:باید کمی به خودت...

از شعبده باز هم کاری ساخته نیست ؛گیرم طناب بکشد از دل من تا ...

میدان انقلاب را سیل برد...!باران نمیبارید...تنــــها , مردی ...

چشم هایت ،وزیر پیشنهادی علوم اند...و من ،اصولگراترین نماینده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط