Part ⁵
Part ⁵
_(سرشو اورد بالا)خب خب پس یعنی من اون پسر دبیرستانی جذابم که همه میخوانش و تو چی؟؟
من اونیم که ازت...ارباب معذرت میخوام
_(ناامید)ادامه بده ازت چی؟
خ..خوشت..میاد(سر پایین)
_ او شت...
ارباب الان من برای چی اینجام؟
_مگه آجوما قوانینو بهت نگفت؟نباید ازم سوال بپرسی(پوزخند)
ببخشید..
_نه نه دیگه ببخشید فایده نداره...نمیخوام تجا*وز گر حساب شم که هستم ولی...خب برای دفعه قبل خوشت اومد؟
از..چی؟
_همون رابطه ای که صدای ناله هات عمارتو پر کرده بود(پوزخند)
ن..نخ..نخیر
_آها...خب پس یجور دیگه تنبیه میکنم
ویو ات
الان این کاری که میخواد بکنه تجا*وز حساب میشه یا نه؟
_خب لباستو دربیار
چ...چشم...
میدونستم که هرچی بیشتر به حرفش گوش بدم باهام بهتر میشه پس هرچی میگفتو انجام دادم و در نهایت پوستم عین گوجه فرنگی شده بود...یه شلاق اورد نزدیکم و منم چشمامو بستم که بعد از ⁶ ثانیه هیچ اتفاقی نیافتاد و چشمامو باز کردم و روبه پشت شدم دیدم که شلاق افتاده زمین و تهیونگ روی زمین افتاده و مردمک چشمش بزرگ شده و دندونای نیشش تیز شدن و چشماش قرمز.اومد نزدیکم و من با پاهای لرزونم هی میرفتم عقب که خوردم به دیوار و اونم اومد سمت لبم و با دستش لبامو به بازی گرفت
_لباتو..(پوزخند)
لباشو نزدیکم کرد که یهو مردمک چشمش مثل قبل شد و ازم دور شد ازم و گفت برم بیرون...سریع لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون...برای چی اونجوری کرد....
ویو کوک
میخواستم بزنمش که یهو دوباره به اون حالت برگشتم و افتادم زمین...یعنی چی...نکنه دوباره...نه نه نیا...( الان شخصیتش به کل عوض شد)هه جئون فکر کردی میتونی تا همیشه پنهانم کنی؟؟بابا مرد حسابی تو شیطانی اونوقت روح اصلیتو پنهون میکنی؟..همون دختر قبلیه که به فا*کش دادم جلوی چشمم بود و کامل لخت بود.کم کم داشتم تحریک میشدم...اومم شاید یکم حال کردنم بد نباشه..رفتم نزدیکش که خورد به دیوار و خواستم ببوسمش که..آیییی(الان تهیونگ برگشت)
_عاه...برو از اتاق بیرون(اشاره به در)(ات رفت)چرا من باید ²⁰⁰ تا شخصیت متفاوت داشته باشم فقط بخاطر اینکه شیطانم؟؟..این شخصیت اصلیم بود و این شخصیتم جدیدا خیلی ظاهر میشه یعنی...من...عاشقش شدم؟لباسامو پوشیدم و با آسانسور عمارت رفتم پایین..معمولا هیچ عمارتی آسانسور نداره ولی من چون عمارتم خیلی طبقه داره و خیلی بزرگه آسانسور بهش اضافه کردم.با آسانسور رفتم پایین و روی کاناپه نشستم و یخورده فکر کردم...ولی لیا...اون تنها کسی بود که بهش اعتماد داشتم و الان مرده ولی...حالا عاشق یکی دیگه شدم یعنی دوباره میتونم به کسی اعتماد کنم؟..
_آههه سرم درد میکنه
*حالتون خوبه ارباب؟
_آره آجوما نگران نباش
لایک:19
_(سرشو اورد بالا)خب خب پس یعنی من اون پسر دبیرستانی جذابم که همه میخوانش و تو چی؟؟
من اونیم که ازت...ارباب معذرت میخوام
_(ناامید)ادامه بده ازت چی؟
خ..خوشت..میاد(سر پایین)
_ او شت...
ارباب الان من برای چی اینجام؟
_مگه آجوما قوانینو بهت نگفت؟نباید ازم سوال بپرسی(پوزخند)
ببخشید..
_نه نه دیگه ببخشید فایده نداره...نمیخوام تجا*وز گر حساب شم که هستم ولی...خب برای دفعه قبل خوشت اومد؟
از..چی؟
_همون رابطه ای که صدای ناله هات عمارتو پر کرده بود(پوزخند)
ن..نخ..نخیر
_آها...خب پس یجور دیگه تنبیه میکنم
ویو ات
الان این کاری که میخواد بکنه تجا*وز حساب میشه یا نه؟
_خب لباستو دربیار
چ...چشم...
میدونستم که هرچی بیشتر به حرفش گوش بدم باهام بهتر میشه پس هرچی میگفتو انجام دادم و در نهایت پوستم عین گوجه فرنگی شده بود...یه شلاق اورد نزدیکم و منم چشمامو بستم که بعد از ⁶ ثانیه هیچ اتفاقی نیافتاد و چشمامو باز کردم و روبه پشت شدم دیدم که شلاق افتاده زمین و تهیونگ روی زمین افتاده و مردمک چشمش بزرگ شده و دندونای نیشش تیز شدن و چشماش قرمز.اومد نزدیکم و من با پاهای لرزونم هی میرفتم عقب که خوردم به دیوار و اونم اومد سمت لبم و با دستش لبامو به بازی گرفت
_لباتو..(پوزخند)
لباشو نزدیکم کرد که یهو مردمک چشمش مثل قبل شد و ازم دور شد ازم و گفت برم بیرون...سریع لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون...برای چی اونجوری کرد....
ویو کوک
میخواستم بزنمش که یهو دوباره به اون حالت برگشتم و افتادم زمین...یعنی چی...نکنه دوباره...نه نه نیا...( الان شخصیتش به کل عوض شد)هه جئون فکر کردی میتونی تا همیشه پنهانم کنی؟؟بابا مرد حسابی تو شیطانی اونوقت روح اصلیتو پنهون میکنی؟..همون دختر قبلیه که به فا*کش دادم جلوی چشمم بود و کامل لخت بود.کم کم داشتم تحریک میشدم...اومم شاید یکم حال کردنم بد نباشه..رفتم نزدیکش که خورد به دیوار و خواستم ببوسمش که..آیییی(الان تهیونگ برگشت)
_عاه...برو از اتاق بیرون(اشاره به در)(ات رفت)چرا من باید ²⁰⁰ تا شخصیت متفاوت داشته باشم فقط بخاطر اینکه شیطانم؟؟..این شخصیت اصلیم بود و این شخصیتم جدیدا خیلی ظاهر میشه یعنی...من...عاشقش شدم؟لباسامو پوشیدم و با آسانسور عمارت رفتم پایین..معمولا هیچ عمارتی آسانسور نداره ولی من چون عمارتم خیلی طبقه داره و خیلی بزرگه آسانسور بهش اضافه کردم.با آسانسور رفتم پایین و روی کاناپه نشستم و یخورده فکر کردم...ولی لیا...اون تنها کسی بود که بهش اعتماد داشتم و الان مرده ولی...حالا عاشق یکی دیگه شدم یعنی دوباره میتونم به کسی اعتماد کنم؟..
_آههه سرم درد میکنه
*حالتون خوبه ارباب؟
_آره آجوما نگران نباش
لایک:19
۷.۵k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.