لباس هاجین برای رفتن به عمارت مارال اسلاید ۲
part: ²
ویو هایجین
رسیدیم خونه مادر بزرگم
بادیگارد در ماشین رو برام باز کرد
رفتم زنگ عمارت رو زدم خدمتکارا در رو برام باز کردن
رفتم توی عمارت دیدم همه تون پذیرایی هستن
لیا : هاجین دخترم اومدی
میا : خواهرزاده ی قشنگم رو ببین چقدر خوشگل شدههه
مارال : واووو چه دختر زیبایی
یونا : هاجینننننن خواهر جون
جی وون : واو دختر خالم و نگاه
ماریلا : واووو هاجین دختر خیلی خوشگل شدی
جونگ کوک : ...... ( نیشخند )
هایجین : سلام از دیدن همتون خیلی خیلی خوشحالم
حالا میشه بگین پدر بزرگ عمو و پدر کجان؟؟
مارال : اونا رفتن خرید
هایجین : اها
ماریلا : هی دختر نمیخوای بغلمون کنی ؟؟؟
هایجین : چرا که نه ( بغل کردن همه بجز جونگ کوک )
جونگ کوک : نمو بغل نمی کنی ؟؟
هاجین : دلیلی نمی بینم بغلت کنم گودزیلا
جونگ کوک : کوتوله بیریخت بی ادب
هایجین : من قدم ۱۸۰ انقدر زر مفت نزنید
جونگ کوک : اووو پس باید بگم دراز بیریخت ( خنده )
کفش پاشنه بلندم رو درآورد و پرت کردم طرفت
مارال : شما دوتا همیشه باهم دعوا میکنن هیچ وقت باهم نمی سازین ( لبخند )
همه بجز جونگ کوک و هایجین : ارههه ( خنده )
هاجین و جونگ کوک همزمان : یاااااااااا
هاجین و جونگ کوک : ( خنده )
هایجین : اوو راستی مادر بزرگ کاری داشتین کخ گفتین م
بیام کره ؟؟
مارال : بله عزیزم
هایجین : چیکار داشتین ؟؟
مارال : تو باید ازدواج کنی تا این جهان بتونه ملکه و پادشاه خوبی داشته باشه
هایجین : این رو میدونم ولی با کی ازدواج کنم من هیچکس مورد پسندم نیست
مارال : ولی من یکی رو مورد نظرم هست
هایجین : کی ؟؟
مارال : جونگ کوک
هایجین : چیی( تعجب)
هایجین : ولی من و اون هیچوقت باهم کنار نمیام
مارال : ولی جونگ کوک تورو دوست داره کی بهتر از اون ؟؟
هاجین : چشم مادر بزرگ ( ناراحت )
مارال : راستی فردا میرید خرید عروسی بپفردا هم عروسی می گیریم
هایجین : چشم من میریم توی اتاقم ( ناراحت و آروم )
مارال : باشه تو تازه رسیدی برو استراحت کن راستی اتاقو جونگ کوک یکیه
هایجین : اوهم( آروم )
رفتن با اتاق
ویو جونگ کوک :
من به مامان بزرگ گفتم که از بچه گی از هایجین خوشم میومده و مادر بزرگ هم گفت که کی بهتر از تو شوهر هایجین بشه و به خاله لیا گفت زنگ به زنه به هایجین تا بیاد کره و ما بهش بگیم که باید با من ازدواج کنه
............................
وقتی دیدم ناراحت شده قلبم به درد اومد
وقتی رفت رو اتاق منم چند مین بعدش رفتم تون اتاق داشت لباس عوض میکرد یه جورایی لخت بود فقد با شرت و سوتین جلوم بود خیلی تحریک شده بودم ولی جواوی خودم رو گرفتم
دیدم هیچ واکنشی نشون نمیده
گفتم
جونگ کوک : نمی خوای جیغ بزنی یا بگی برو بیرون؟؟ ( تعجب )
هایجین : وقتی قرارا بعدن ببینی برای چی باید مخفی و
کنم ؟؟
جونگ کوک: میدونستی خیل رکی ؟؟
هایجین: اوهوم
رفتم روی..
ویو هایجین
رسیدیم خونه مادر بزرگم
بادیگارد در ماشین رو برام باز کرد
رفتم زنگ عمارت رو زدم خدمتکارا در رو برام باز کردن
رفتم توی عمارت دیدم همه تون پذیرایی هستن
لیا : هاجین دخترم اومدی
میا : خواهرزاده ی قشنگم رو ببین چقدر خوشگل شدههه
مارال : واووو چه دختر زیبایی
یونا : هاجینننننن خواهر جون
جی وون : واو دختر خالم و نگاه
ماریلا : واووو هاجین دختر خیلی خوشگل شدی
جونگ کوک : ...... ( نیشخند )
هایجین : سلام از دیدن همتون خیلی خیلی خوشحالم
حالا میشه بگین پدر بزرگ عمو و پدر کجان؟؟
مارال : اونا رفتن خرید
هایجین : اها
ماریلا : هی دختر نمیخوای بغلمون کنی ؟؟؟
هایجین : چرا که نه ( بغل کردن همه بجز جونگ کوک )
جونگ کوک : نمو بغل نمی کنی ؟؟
هاجین : دلیلی نمی بینم بغلت کنم گودزیلا
جونگ کوک : کوتوله بیریخت بی ادب
هایجین : من قدم ۱۸۰ انقدر زر مفت نزنید
جونگ کوک : اووو پس باید بگم دراز بیریخت ( خنده )
کفش پاشنه بلندم رو درآورد و پرت کردم طرفت
مارال : شما دوتا همیشه باهم دعوا میکنن هیچ وقت باهم نمی سازین ( لبخند )
همه بجز جونگ کوک و هایجین : ارههه ( خنده )
هاجین و جونگ کوک همزمان : یاااااااااا
هاجین و جونگ کوک : ( خنده )
هایجین : اوو راستی مادر بزرگ کاری داشتین کخ گفتین م
بیام کره ؟؟
مارال : بله عزیزم
هایجین : چیکار داشتین ؟؟
مارال : تو باید ازدواج کنی تا این جهان بتونه ملکه و پادشاه خوبی داشته باشه
هایجین : این رو میدونم ولی با کی ازدواج کنم من هیچکس مورد پسندم نیست
مارال : ولی من یکی رو مورد نظرم هست
هایجین : کی ؟؟
مارال : جونگ کوک
هایجین : چیی( تعجب)
هایجین : ولی من و اون هیچوقت باهم کنار نمیام
مارال : ولی جونگ کوک تورو دوست داره کی بهتر از اون ؟؟
هاجین : چشم مادر بزرگ ( ناراحت )
مارال : راستی فردا میرید خرید عروسی بپفردا هم عروسی می گیریم
هایجین : چشم من میریم توی اتاقم ( ناراحت و آروم )
مارال : باشه تو تازه رسیدی برو استراحت کن راستی اتاقو جونگ کوک یکیه
هایجین : اوهم( آروم )
رفتن با اتاق
ویو جونگ کوک :
من به مامان بزرگ گفتم که از بچه گی از هایجین خوشم میومده و مادر بزرگ هم گفت که کی بهتر از تو شوهر هایجین بشه و به خاله لیا گفت زنگ به زنه به هایجین تا بیاد کره و ما بهش بگیم که باید با من ازدواج کنه
............................
وقتی دیدم ناراحت شده قلبم به درد اومد
وقتی رفت رو اتاق منم چند مین بعدش رفتم تون اتاق داشت لباس عوض میکرد یه جورایی لخت بود فقد با شرت و سوتین جلوم بود خیلی تحریک شده بودم ولی جواوی خودم رو گرفتم
دیدم هیچ واکنشی نشون نمیده
گفتم
جونگ کوک : نمی خوای جیغ بزنی یا بگی برو بیرون؟؟ ( تعجب )
هایجین : وقتی قرارا بعدن ببینی برای چی باید مخفی و
کنم ؟؟
جونگ کوک: میدونستی خیل رکی ؟؟
هایجین: اوهوم
رفتم روی..
۱۰.۰k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.