بعد برگشتی و از دور نگاهم کردی

بـعـد بـرگـشـتـی و از دور نگـاهـم کـردی...
کـوه بــودم بـه نـگـاهـی پــر کـاهــم کـردی

کـوه بـودم، دلـم از سنـگ، لباسم از سنـگ
ابــر سـیــالـی از ابـریــشـم و آهــم کــردی

مثل یک صاعقـه یک ثانیـه خـنـدیـدی و بعـد
دست در خرمـن گیـسـوی سـیـاهـم کـردی

دشت بودم که تو چون صاعقه ای عریان از
سـبـزه و بـرگ و گـل و آب و گـیـاهـم کـردی

چشم در چشم من انداختی...انداختی ام!
چشم در چشم...چهل سال نـگـاهـم کردی

بـاد می کوفـت به هم پـنـجـره را، درهـا را...
پرده رد می شد و من...سنگ سیاهم کردی

سر به را بودم و یک عمر نگـاهـم به زمیـن...
آمـدی، سر بـه هـوا، چشـم به راهـم کردی


#پانته‌آ_صفایی
دیدگاه ها (۰)

گاهی میان مردم در ازدحام شهر غیر از تو هر چه هست فراموش میکن...

مرا از سینه بیرون کنببر از خاطر آشفته نامم رابزن بر سنگ جامم...

دیدی که یار، جز سَرِ جور و ستم نداشتبشکست عهد، وز غمِ ما هیچ...

چون که سهم عشق ما دنیای بیداری نشد...قرن ها بعد خوابت پلک بگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط