جن گیری ( پارت اول )
جن گیری ( پارت اول )
* ویو ا/ت*
ا/ت : خب ! بچه ها آماده اید؟!
لیا : وای...خیلی هیجان زدم!
آچا : منم....!
ا/ت : خب پس شروع میکنیم...دستتون رو بزارید رو تخته بیجی بورد!
همه دستشون رو گذاشتن....
و....چشماشونم بستن....
ا/ت : ای روح....هرجا که هستی...خودت رو به ما نشون بده! نشانی بفرست !
رعد و برق زد....( شب بود ) !
یهو صدای باز شدن در اومد!!!!!
راهبه مدرسه بود!!!!
راهبه : هی!!!!( داد )
اون راهبه چندش آور مارو از مدرسه بیرون کرد( یه چیزی اونا شب یواشکی توی مدرسه داشتن با تخته بیجی بورد روح احظار میکردن )
راهبه : به خانوادتون میگم!
آچا : یااااا....ایش!
ا/ت : هوفففففف...بریم! داره بارون میاد....
لیا : بریم...دیگه!
* فردا *
رو تخت بودم....چشمام رو باز کردم.
م/ا : ا/تتتتت...پاشو !
ا/ت : اییییی....!
با بدبختی پاشدم....دیشب تا دیر وقت تو مدرسه بودیم!
زیر چشمام گود افتاده بود!
رفتم جلو آیینه.
ا/ت : یا خدا ! چرا اینشکلی شدم؟ هوفففف...
رفتم دستشویی و دست و صورتم و شستم و یه روتین پوستی انجام دادم ارایش کمی مردم و موهامو شونه کردم و باز گزاشتم دور شونه هام....
ا/ت : خوبه....
رفتم سمت کمد لباسام و لباس فورم مسخره مدرسه رو پوشیدم ( اسلاید دوم ) و کیفم و برداشتم و رفتم پایین....
م/ا : چه عجب اومدی....!
ا/ت : بابا کجاست؟
م/ا : سره کاره...
ا/ت : مگه قرار نبود مرخصی بگیره؟
م/ا : عزیزم اون سخت کار میکنه! حالا هم بیا صبحانه بخور!
ا/ت : اِشتها ندارم...یه قهوه میخورم...
م/ا : باشه....
قهوه رو خوردم و تا مدرسه پیاده رفتم....ماشین داشتیم ولی راه خونه تا مدرسه خیلی نزدیک بود....پس پیاده میرفتم.......
اینم پارت اول....🗿🫂
* ویو ا/ت*
ا/ت : خب ! بچه ها آماده اید؟!
لیا : وای...خیلی هیجان زدم!
آچا : منم....!
ا/ت : خب پس شروع میکنیم...دستتون رو بزارید رو تخته بیجی بورد!
همه دستشون رو گذاشتن....
و....چشماشونم بستن....
ا/ت : ای روح....هرجا که هستی...خودت رو به ما نشون بده! نشانی بفرست !
رعد و برق زد....( شب بود ) !
یهو صدای باز شدن در اومد!!!!!
راهبه مدرسه بود!!!!
راهبه : هی!!!!( داد )
اون راهبه چندش آور مارو از مدرسه بیرون کرد( یه چیزی اونا شب یواشکی توی مدرسه داشتن با تخته بیجی بورد روح احظار میکردن )
راهبه : به خانوادتون میگم!
آچا : یااااا....ایش!
ا/ت : هوفففففف...بریم! داره بارون میاد....
لیا : بریم...دیگه!
* فردا *
رو تخت بودم....چشمام رو باز کردم.
م/ا : ا/تتتتت...پاشو !
ا/ت : اییییی....!
با بدبختی پاشدم....دیشب تا دیر وقت تو مدرسه بودیم!
زیر چشمام گود افتاده بود!
رفتم جلو آیینه.
ا/ت : یا خدا ! چرا اینشکلی شدم؟ هوفففف...
رفتم دستشویی و دست و صورتم و شستم و یه روتین پوستی انجام دادم ارایش کمی مردم و موهامو شونه کردم و باز گزاشتم دور شونه هام....
ا/ت : خوبه....
رفتم سمت کمد لباسام و لباس فورم مسخره مدرسه رو پوشیدم ( اسلاید دوم ) و کیفم و برداشتم و رفتم پایین....
م/ا : چه عجب اومدی....!
ا/ت : بابا کجاست؟
م/ا : سره کاره...
ا/ت : مگه قرار نبود مرخصی بگیره؟
م/ا : عزیزم اون سخت کار میکنه! حالا هم بیا صبحانه بخور!
ا/ت : اِشتها ندارم...یه قهوه میخورم...
م/ا : باشه....
قهوه رو خوردم و تا مدرسه پیاده رفتم....ماشین داشتیم ولی راه خونه تا مدرسه خیلی نزدیک بود....پس پیاده میرفتم.......
اینم پارت اول....🗿🫂
۳۰.۱k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.