جن گیری ( پارت سوم )
جن گیری ( پارت سوم )
* ویو ا/ت *
* چند ساعت بعد *
بلاخره کلاس تموم شد و کیفم و برداشتم که برم....
لیا : ا/ت....
ا/ت : بله؟
لیا : میگم....امشب هم میای ؟
ا/ت : امشب مهمون داریم...شاید اومدم!
آچا : اگر تونستی حتما بیا باشه؟
ا/ت : هوم....البته که میام!
دخترا رو بغل کردم و رفتم تا خونه.....
کلید و زدم و وارد شدم...
ا/ب : سلام دخترم....
ا/ت : سلام بابایی....!
ا/ب : امروز مدیر مدرسه بهم زنگ زده!
ا/ت : خب....
ا/ب : هوففففف...باز چیکار کردی؟!
ا/ت : امممممم....جن گیری....
ا/ب: بازم ؟
ا/ت : آخه....بابا! من دوست دارم!
ا/ب : نکنه میخوای مثل ۱ سال پیش بشه؟!
ا/ت : نه...ولی حواسم هست....
ا/ب : اون موقع هم همین رو گفتی....
ا/ت : من میرم تو اتاقم...
رفتم تو اتاق و کیف و پرت کردم اون طرف و خودمو پرت کردم رو تخت....
ا/ت : ای خداااا....
نفس عمیقی کشیدم و احساس سنگینی بدنم داشتم....پس تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم.....
* چند دقیقه بعد *
از حموم اومدم بیرون و یه کِرِم به پوست صورتم زدم و لباس راحتی پوشیدم( میزارم عکس لباسو ) و موهامو با ِسشُوار خشک کردم و گوشیم و برداشتم....اصلا از مهمونی خانوادگی خوشم نمیومد....با خودم فکر کردم که از خونه فرار کنم و برم پیش دخترا تا با تخته بیجی بورد بازی کنیم...!
* در حال زنگ زدن به آچا *
( علامت ا/ت×علامت آچا ÷)
÷سلام ا/ت...
×سلام...!
÷چیزی شده؟
×نه....یه چیزی ازت میخوام...
÷چی...؟
×( بهش گفت )
÷اوکیه...
×خوبه...بای!
÷باییی..!
( پایان مکالمه )
الان پارت بعد و میزارم خودتونو جر ندید 🗿🤝🏻
* ویو ا/ت *
* چند ساعت بعد *
بلاخره کلاس تموم شد و کیفم و برداشتم که برم....
لیا : ا/ت....
ا/ت : بله؟
لیا : میگم....امشب هم میای ؟
ا/ت : امشب مهمون داریم...شاید اومدم!
آچا : اگر تونستی حتما بیا باشه؟
ا/ت : هوم....البته که میام!
دخترا رو بغل کردم و رفتم تا خونه.....
کلید و زدم و وارد شدم...
ا/ب : سلام دخترم....
ا/ت : سلام بابایی....!
ا/ب : امروز مدیر مدرسه بهم زنگ زده!
ا/ت : خب....
ا/ب : هوففففف...باز چیکار کردی؟!
ا/ت : امممممم....جن گیری....
ا/ب: بازم ؟
ا/ت : آخه....بابا! من دوست دارم!
ا/ب : نکنه میخوای مثل ۱ سال پیش بشه؟!
ا/ت : نه...ولی حواسم هست....
ا/ب : اون موقع هم همین رو گفتی....
ا/ت : من میرم تو اتاقم...
رفتم تو اتاق و کیف و پرت کردم اون طرف و خودمو پرت کردم رو تخت....
ا/ت : ای خداااا....
نفس عمیقی کشیدم و احساس سنگینی بدنم داشتم....پس تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم.....
* چند دقیقه بعد *
از حموم اومدم بیرون و یه کِرِم به پوست صورتم زدم و لباس راحتی پوشیدم( میزارم عکس لباسو ) و موهامو با ِسشُوار خشک کردم و گوشیم و برداشتم....اصلا از مهمونی خانوادگی خوشم نمیومد....با خودم فکر کردم که از خونه فرار کنم و برم پیش دخترا تا با تخته بیجی بورد بازی کنیم...!
* در حال زنگ زدن به آچا *
( علامت ا/ت×علامت آچا ÷)
÷سلام ا/ت...
×سلام...!
÷چیزی شده؟
×نه....یه چیزی ازت میخوام...
÷چی...؟
×( بهش گفت )
÷اوکیه...
×خوبه...بای!
÷باییی..!
( پایان مکالمه )
الان پارت بعد و میزارم خودتونو جر ندید 🗿🤝🏻
۲۸.۸k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.