پارت

پارت ⁶(☆•♡~)
♡ぢんげれ がめ♡
راننده بدون توجه به پشت سری هایش حرکت کرد....
یوریکا با صدای موسیقی ملایم و کلاسیکی از خواب بیدار شد.
وقتی چشمش را باز کرد تازه متوجه شد روی یه تخت خوابیده بود. با تعجب به اطرفاش نگاه کرد و متوجه شد که آدم های دیگه هم مثل خودش روی یه تخت خوابیده بودن و اونهایی که بیدار شده بودند با تعجب به همدیگر نگاه می کردند.
یوریکا دید که همه ی کسایی که اونجا بودند لباس های یکسان و سبز رنگی پوشیده بودند.
یوریکا با وحشت نگاهی به خودش کرد و دید لباس سبز تن او هم هست. یکم دقت کرد و به شماره لباس ها نگاه کرد. او نگاهی به لباسش کرد و دید که او هم شماره دارد. به شماره لباسش نگاه کرد و عددش را خواند...235.!
با گیجی به لباس های یکسان و هم رنگ خیره شد.

به قلم
میدوری چان:☆)
@tanjiro_1
بازنویسی
کچینا چان:♡)
@kechina
دیدگاه ها (۰)

پارت ⁷(☆•♡~) ♡ぢんげれ がめ♡یوریکا همانطور که داشت با ...

پارت ⁸(☆•♡~) ♡ぢんげれ がめ♡×؛ما اینجا قراره شش بازی ر...

پارت ⁵(☆•♡~) ♡ぢんげれ がめ♡حدود ساعت 9 بود که یوریکا ...

#ابدی💚🌟☆ミ♡   ‌ ‌     ❍ㅤ       ⎙ㅤ    ⌲    ˡᶦᵏᵉᶜ    ᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ...

شب عروسی(ا/ت و چان)

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 74 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩خیل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط