من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_3۷
بعد بلند شدم و به سمت ماشین حرکت کردم وقتی سوار شدم
ا/ت:جونگکوک ممنونم
جونگکوک:بخاطر چی؟
ا/ت: بخاطر این که منو آوردی پیش مامانم
جونگکوک:اها...خواهش
ا/ت: الان واقعا حالم خیلی بهتره
جونگکوک:خوشحالم که خوبی
عمارت جونگکوک
ا/ت:جونگکوک من میرم استراحت کنم
جونگکوک:باش
تهیونگ:سلام ا/ت حالت چطوره؟
ا/ت: خوبم
تهیونگ:جونگکوک ا/ت واقعا حالش خوبه؟
جونگکوک:تهیونگا نمیدونم که چرا دکتر گفت که هر چیزی که میخواد رو براش فراهم کنم
تهیونگ:میخواستی سوال کنی
جونگکوک:دکترش جواب نداد
تهیونگ:باید از خود ا/ت بپرسی
جونگکوک:فعلا که باید استراحت کنه راستی امروز ا/ت رفت پیش مادرش
تهیونگ:مادرش خونه بود
جونگکوک:مادر ا/ت مرده
تهیونگ:واقعا برای چی؟
جونگکوک:بخاطر باباش چون که از اون ها استفاده میکرد تا پول دربیاره مادرش خودکشی کرده
تهیونگ:وای بیچاره ا/ت
ویو ا/ت
رفتم روی تخت دراز کشیدم وقتی که چشمامو بستم مامانم رو توی خوابم دیدم
+ دخترم خوشحالم که از پیش بابات رفتی امیدوارم که تو زندگیت سختی نکشی و همیشه خوشحال باشی!
_مامان خیلی دوست دارم
+منم همین طور
_.....
که یهو از خواب بلند شدم و بلند داد زدم
مامان...آخ
ویو جونگکوک
وقتی صدای ا/ت رو شنیدم رفتم به سمت اتاقش و دیدم که ا/ت روی تخت نشته و جایی که تیر خورده بود رو نگه داشته
جونگکوک:ا/ت چيزی نیست فقط خواب دیدی
ا/ت:جونگکوک(گریه)دلم نوازش مامانم و میخواد
ویو جونگکوک
وقتی ا/ت گفت که نوازش مادرش رو میخواد رفتم روی تخت نشستم و گفتم بیا بغلم و ا/ت هم اومد و منم سرش رو نوازش کردم بعد خیلی آروم بدون اینکه چیزی بگه خوابید و توی خواب آروم گریه میکرد
ا/ت میدونم که چقدر سختی کشیدی ولی من دیگه نمیزارم که تو سختی بکشی و ناراحت باشی
زیر گوشش آروم گفتم: راستی تا وقتی که کنار من هستی باید بخندی چون من طاقت ناراحتی های تو رو ندارم!
#part_3۷
بعد بلند شدم و به سمت ماشین حرکت کردم وقتی سوار شدم
ا/ت:جونگکوک ممنونم
جونگکوک:بخاطر چی؟
ا/ت: بخاطر این که منو آوردی پیش مامانم
جونگکوک:اها...خواهش
ا/ت: الان واقعا حالم خیلی بهتره
جونگکوک:خوشحالم که خوبی
عمارت جونگکوک
ا/ت:جونگکوک من میرم استراحت کنم
جونگکوک:باش
تهیونگ:سلام ا/ت حالت چطوره؟
ا/ت: خوبم
تهیونگ:جونگکوک ا/ت واقعا حالش خوبه؟
جونگکوک:تهیونگا نمیدونم که چرا دکتر گفت که هر چیزی که میخواد رو براش فراهم کنم
تهیونگ:میخواستی سوال کنی
جونگکوک:دکترش جواب نداد
تهیونگ:باید از خود ا/ت بپرسی
جونگکوک:فعلا که باید استراحت کنه راستی امروز ا/ت رفت پیش مادرش
تهیونگ:مادرش خونه بود
جونگکوک:مادر ا/ت مرده
تهیونگ:واقعا برای چی؟
جونگکوک:بخاطر باباش چون که از اون ها استفاده میکرد تا پول دربیاره مادرش خودکشی کرده
تهیونگ:وای بیچاره ا/ت
ویو ا/ت
رفتم روی تخت دراز کشیدم وقتی که چشمامو بستم مامانم رو توی خوابم دیدم
+ دخترم خوشحالم که از پیش بابات رفتی امیدوارم که تو زندگیت سختی نکشی و همیشه خوشحال باشی!
_مامان خیلی دوست دارم
+منم همین طور
_.....
که یهو از خواب بلند شدم و بلند داد زدم
مامان...آخ
ویو جونگکوک
وقتی صدای ا/ت رو شنیدم رفتم به سمت اتاقش و دیدم که ا/ت روی تخت نشته و جایی که تیر خورده بود رو نگه داشته
جونگکوک:ا/ت چيزی نیست فقط خواب دیدی
ا/ت:جونگکوک(گریه)دلم نوازش مامانم و میخواد
ویو جونگکوک
وقتی ا/ت گفت که نوازش مادرش رو میخواد رفتم روی تخت نشستم و گفتم بیا بغلم و ا/ت هم اومد و منم سرش رو نوازش کردم بعد خیلی آروم بدون اینکه چیزی بگه خوابید و توی خواب آروم گریه میکرد
ا/ت میدونم که چقدر سختی کشیدی ولی من دیگه نمیزارم که تو سختی بکشی و ناراحت باشی
زیر گوشش آروم گفتم: راستی تا وقتی که کنار من هستی باید بخندی چون من طاقت ناراحتی های تو رو ندارم!
۲۸.۲k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.