پادشاه من
پارت ۱۴
ران، ریندو و سو با هم داشتن با یک اتوبوس به سمت خونه شون میرفتن. که ران گفت: سو میشه اتفاق هایی که کل این مدت خو یتیم خونه افتاد رو برامون تعریف کنی؟
سو: خب وقتی رفتیم خانه براتون تعریف میکنم.
خونه ران و ریندو( عکس شماره ۱)
سو بعد از تعریف کردن کل داستان زندگیش داشت گریه میکرد ولی لبخند زده بود: ولی با این حال خوشحالم که با ایزانا و کاکوچو دوست شدم و شما دو تا رو دیدم.
ران و ریندو: نگران نباش ما رد همه شون رو میزنیم و میکشیمشون.
سو: ممنونم اما میخوام خودم اینکار رو بکنم.
ران و ریندو با هم: چطوری؟
سو: خب اولش باید دفاع شخصی و مبارزه کردن رو یاد بگیرم.میتونین بهم یاد بدین؟
ران و ریندو: البته راستا اتاقت هم طبقه بالا هستش( عکس شماره۲) برو اونجا رکی تختت یک لباس هم واست آماده کردیم سایت رو یک روز قبل از اینکه بیایم از یکی از کارکنان یتیم خونه گرفتیم.( لباس سو عکس شماره ۳)
سو بعد از دیدن لباسش: وای چقدر خوشگل هستش.
ریندواومد طبقه بالا پیش سو( توجه: سو هنوز لباسی که ران و ریندو واسش گرفتن رو نپوشیده داره اتاقش رو نگاه میکنه هنوز)
ریندو: سو بیا این لباسه رو بپوش.
سو: این دیگه چیه؟ چرا انقدر کلفت هست؟من میمیرم از گرما داخل این.
ریندو : مجبوری به این میگم لباس جودو از امروز تمرینات تو شروع میشن.
سو لباس رو از ریندو گرفت و ریندو رفت بیرون و سو لباس رو پوشید کمربند سفید رو بست و رفت توی حیاط پیش ران و ریندو.
بعد از یک ساعت و نیم تمرین کردن سو حالش بد شد.
ران رفت یک لیوان آب قند آورد و داد بهش .
سو حالش بد شد چون اولین روز تمرین بود.
دوباره تمرین رو شروع کردن و ۱ ساعت بعد سو رفت حموم و بعد هم لباسی که ران و ریندو براس آماده کرده بودن رو پوشید.
پایان
ادامه دارد...
#پادشاه_من
#رمان
#انیمه
#ران
#ریندو
#ایزانا
#انیمه
ران، ریندو و سو با هم داشتن با یک اتوبوس به سمت خونه شون میرفتن. که ران گفت: سو میشه اتفاق هایی که کل این مدت خو یتیم خونه افتاد رو برامون تعریف کنی؟
سو: خب وقتی رفتیم خانه براتون تعریف میکنم.
خونه ران و ریندو( عکس شماره ۱)
سو بعد از تعریف کردن کل داستان زندگیش داشت گریه میکرد ولی لبخند زده بود: ولی با این حال خوشحالم که با ایزانا و کاکوچو دوست شدم و شما دو تا رو دیدم.
ران و ریندو: نگران نباش ما رد همه شون رو میزنیم و میکشیمشون.
سو: ممنونم اما میخوام خودم اینکار رو بکنم.
ران و ریندو با هم: چطوری؟
سو: خب اولش باید دفاع شخصی و مبارزه کردن رو یاد بگیرم.میتونین بهم یاد بدین؟
ران و ریندو: البته راستا اتاقت هم طبقه بالا هستش( عکس شماره۲) برو اونجا رکی تختت یک لباس هم واست آماده کردیم سایت رو یک روز قبل از اینکه بیایم از یکی از کارکنان یتیم خونه گرفتیم.( لباس سو عکس شماره ۳)
سو بعد از دیدن لباسش: وای چقدر خوشگل هستش.
ریندواومد طبقه بالا پیش سو( توجه: سو هنوز لباسی که ران و ریندو واسش گرفتن رو نپوشیده داره اتاقش رو نگاه میکنه هنوز)
ریندو: سو بیا این لباسه رو بپوش.
سو: این دیگه چیه؟ چرا انقدر کلفت هست؟من میمیرم از گرما داخل این.
ریندو : مجبوری به این میگم لباس جودو از امروز تمرینات تو شروع میشن.
سو لباس رو از ریندو گرفت و ریندو رفت بیرون و سو لباس رو پوشید کمربند سفید رو بست و رفت توی حیاط پیش ران و ریندو.
بعد از یک ساعت و نیم تمرین کردن سو حالش بد شد.
ران رفت یک لیوان آب قند آورد و داد بهش .
سو حالش بد شد چون اولین روز تمرین بود.
دوباره تمرین رو شروع کردن و ۱ ساعت بعد سو رفت حموم و بعد هم لباسی که ران و ریندو براس آماده کرده بودن رو پوشید.
پایان
ادامه دارد...
#پادشاه_من
#رمان
#انیمه
#ران
#ریندو
#ایزانا
#انیمه
۳.۵k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.