پادشاه من
پارت ۱۳
اون پسر قد بلنده دست سو رو گرفت و داشت میبرد که ایزانا اومد جلوشون رو گرفت و گفت: تو که بهش آسیب نمیرسونی میرسونی؟ خودت رو معرفی کن.
اون پسر قد بلنده که انگار کمی عصبی شده گفت : من بهش آسیب نمیرسونم چون اون خواهرمه من ران هایتانی هستم و این هم ریندو هایتانی هست.
ران: خب حالا بیا بریم .
سو: یک کم میشه به من وقت بدید باید وسایلم رو جمع کنم.
چند دقیقه بعد .
سو رو به ایزانا و کاکوچو: خداحافظ بچه ها باور کنید اگر اتفاقی که وقتی بچه بودم برام افتادن نمیافتاد من الان شما دوتا رو محکم بغل میکردم. و یادتون باشه ما همیشه دوست میمونیم.
ایزانا: ولی شاید من و تو چیزی فرا تر از دوست شدیم.
و همون موقع ران و ریندو یک نگاه تیز به ایزانا کردن.
ران: اون مجرد میمونه.
ایزانا: نه خیرم اون با من ازدواج میکنه.
ران: تو از کجا میدونی اون چی میخواد؟
ایزانا: تو از کجا میدونی اون چی میخواد؟
سو: این تصمیمات با خودم هست فکر میکنم.
ران و ایزانا: خب ازدواج میکنی یا نه؟
سو: این تصمیمات رو خودم وقتی بزرگ تر شدم میگیرم نه الان.ولی فکر نمیکنم ازدواج کنم.
ران: دیدی؟ گفت ازدواج نمیکنه.
ایزانا: چی میگی گفت فکر نمیکنم نگفت که ۱۰۰ درصد ازدواج نمیکنم.
سو: میشه از این بحث مسخره بیایید بیرون؟
ران و ایزانا ول کردن بالاخره این بحث مسخره رو و داشتن میرفتن.( سو و داداش هاش)
یکی از کارکنان اونجا: وایطاید این ساز ها رو هم ببرید .
سو: واقعا؟ میشه؟
خانمه: آره ولی هر چند وقت یک بار پیش ما بیا و به ما یه سری بزن.
سو: حتما اگر تونستم میام.
خانمه: خوبه
همه: خداحافظ
سو با چشم های اشکی: خداحافظ.
و خب خداحافظی کردن و رفتن به سمت خونه.
پایان_________
ادامه دارد....
#انیمه
#رمان
#عاشقانه
#کمدی
#سناریو
#وانتشات
#توکیو_ریونجرز
#انتقام_جویان_توکیو
#ایزانا
اون پسر قد بلنده دست سو رو گرفت و داشت میبرد که ایزانا اومد جلوشون رو گرفت و گفت: تو که بهش آسیب نمیرسونی میرسونی؟ خودت رو معرفی کن.
اون پسر قد بلنده که انگار کمی عصبی شده گفت : من بهش آسیب نمیرسونم چون اون خواهرمه من ران هایتانی هستم و این هم ریندو هایتانی هست.
ران: خب حالا بیا بریم .
سو: یک کم میشه به من وقت بدید باید وسایلم رو جمع کنم.
چند دقیقه بعد .
سو رو به ایزانا و کاکوچو: خداحافظ بچه ها باور کنید اگر اتفاقی که وقتی بچه بودم برام افتادن نمیافتاد من الان شما دوتا رو محکم بغل میکردم. و یادتون باشه ما همیشه دوست میمونیم.
ایزانا: ولی شاید من و تو چیزی فرا تر از دوست شدیم.
و همون موقع ران و ریندو یک نگاه تیز به ایزانا کردن.
ران: اون مجرد میمونه.
ایزانا: نه خیرم اون با من ازدواج میکنه.
ران: تو از کجا میدونی اون چی میخواد؟
ایزانا: تو از کجا میدونی اون چی میخواد؟
سو: این تصمیمات با خودم هست فکر میکنم.
ران و ایزانا: خب ازدواج میکنی یا نه؟
سو: این تصمیمات رو خودم وقتی بزرگ تر شدم میگیرم نه الان.ولی فکر نمیکنم ازدواج کنم.
ران: دیدی؟ گفت ازدواج نمیکنه.
ایزانا: چی میگی گفت فکر نمیکنم نگفت که ۱۰۰ درصد ازدواج نمیکنم.
سو: میشه از این بحث مسخره بیایید بیرون؟
ران و ایزانا ول کردن بالاخره این بحث مسخره رو و داشتن میرفتن.( سو و داداش هاش)
یکی از کارکنان اونجا: وایطاید این ساز ها رو هم ببرید .
سو: واقعا؟ میشه؟
خانمه: آره ولی هر چند وقت یک بار پیش ما بیا و به ما یه سری بزن.
سو: حتما اگر تونستم میام.
خانمه: خوبه
همه: خداحافظ
سو با چشم های اشکی: خداحافظ.
و خب خداحافظی کردن و رفتن به سمت خونه.
پایان_________
ادامه دارد....
#انیمه
#رمان
#عاشقانه
#کمدی
#سناریو
#وانتشات
#توکیو_ریونجرز
#انتقام_جویان_توکیو
#ایزانا
۵.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.