سالهاست که رفته ای
سالهاست که رفتهای
هربار که از پنجره به کوچه نگاه میکنم
برایم دست تکان میدهی
با چمدانی که همه چیز را بُرد
حتی همین کوچه را،
همین پنجره را،
چشم هایم را،
ادامهی این شعر را ..
چه بی اندازه نیستی...
چه بی پایان ندارمت...
وچه آشفته میدارد مرا این دوری
لعنت به پاییزی که تو را از من گرفت لعنت به آذری که خودخواه ترین ماه است و بهترین روزگارم را بُرد
ده سال تلخ از نبودنت گذشت بی آنکه گذر زمان ذره ای از داغ رفتنت راکم کند
هربار که از پنجره به کوچه نگاه میکنم
برایم دست تکان میدهی
با چمدانی که همه چیز را بُرد
حتی همین کوچه را،
همین پنجره را،
چشم هایم را،
ادامهی این شعر را ..
چه بی اندازه نیستی...
چه بی پایان ندارمت...
وچه آشفته میدارد مرا این دوری
لعنت به پاییزی که تو را از من گرفت لعنت به آذری که خودخواه ترین ماه است و بهترین روزگارم را بُرد
ده سال تلخ از نبودنت گذشت بی آنکه گذر زمان ذره ای از داغ رفتنت راکم کند
۷۸.۲k
۲۷ آذر ۱۴۰۰