وقتی برا تولدش میخواستی سوپرایزش کنی ولی بهت خیانت میکنه
وقتی برا تولدش میخواستی سوپرایزش کنی ولی بهت خیانت میکنه
پارت ۲
* باش
قهوه رو آورد و تهیونگ خوردش
* نمیدونم چرا داغ کرده بودم خیلی عجیب بود کولر هم روشن بود میخواستم به آنیا بگم که یه لیوان آب برام بیاره ولی دیدم لباس بازی پوشیده بود اومد دستمو گرفت و برد تو اتاق
آنیا : ددی نمیخوای امشب یکم حال کنیم هومم میبینم خیلی داغ شده بدنت
نمیخوای لباست رو دربیاری
* چون رو آنیا کراش بودم لباسم رو در آوردم و روش خیمه زدم
( دیگه ادامه نمیدم میزارم کارشون رو بکنن🤣)
* رفتم لباسمو پوشیدم دیدم در خونه آنیا زده شد یه پسر بود با حرفاش دهنم وا موند
موقعیت ات
ساعت ۹ شده بود همه اعضا اومده بودن . من هنوز داشتم گریه میکردم که دیگه نتوستم تحمل کنم رو گوشیم جی پی اس بود راحت میتونستم تهیونگ رو پیدا کنم
& ات بیخیال شو تهیونگ میاد حتما کارش تموم نشده
♡ نه من باید برم . رفتم سوار ماشین شدم جی پی اس رو روشن کردم با مکانی که اومد بالا خوشکم زد تهیونگ کمپانی نبود خونه آنیا بود با سرعت شروع کردن به رانندگی که یدفعه بوممممممم
ات تصادف میکنه
♡ چشامو باز کردم تو بیمارستان بودم تهیونگ هم بالاسرم داشت گریه میکرد
♡ تهیونگ
* ات عشقم بیدار شدی منو ببخش
♡ بخشیدمت ولی باید برام همه چیز رو توضیح بدی
* باش
فلش بک موقعی که پسره دم در خونه آنیا بود
پسره : بیب مگه قرار نبود با هم فرار کنیم ولی قبلش پول از تهیونگ بکشی
* با حرفی که زد تمام رگ گردنم زد بیرون با سرعت از اونجا زدم بیرون که دیدم جونگ کوک داره بهم زنگ میزنه
* بله جونگ کوک
& ات تصادف کرده
* چی
& زود بیا
موقعیت جونگکوک
داشتم اخبار میدیدم که دیدم داشت میگفت ات تصادف کرده سریع با اعضا رفتیم بیمارستان و به تهیونگ زنگ زدم
زمان حال
♡ تمام سوپرایز تولدت بهم ریخت تهیونگا
* اشکال نداره ات همین که تو سالمی خوبه
♡ ولی میخواستم یه چیزی بگم من حاملم
* واقعا یعنی دارم بابااا میشم
♡ اره
قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
(ات یه پسر کیوت گیرش اومد )👉 نکته
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💙🦋🦋💙
پارت ۲
* باش
قهوه رو آورد و تهیونگ خوردش
* نمیدونم چرا داغ کرده بودم خیلی عجیب بود کولر هم روشن بود میخواستم به آنیا بگم که یه لیوان آب برام بیاره ولی دیدم لباس بازی پوشیده بود اومد دستمو گرفت و برد تو اتاق
آنیا : ددی نمیخوای امشب یکم حال کنیم هومم میبینم خیلی داغ شده بدنت
نمیخوای لباست رو دربیاری
* چون رو آنیا کراش بودم لباسم رو در آوردم و روش خیمه زدم
( دیگه ادامه نمیدم میزارم کارشون رو بکنن🤣)
* رفتم لباسمو پوشیدم دیدم در خونه آنیا زده شد یه پسر بود با حرفاش دهنم وا موند
موقعیت ات
ساعت ۹ شده بود همه اعضا اومده بودن . من هنوز داشتم گریه میکردم که دیگه نتوستم تحمل کنم رو گوشیم جی پی اس بود راحت میتونستم تهیونگ رو پیدا کنم
& ات بیخیال شو تهیونگ میاد حتما کارش تموم نشده
♡ نه من باید برم . رفتم سوار ماشین شدم جی پی اس رو روشن کردم با مکانی که اومد بالا خوشکم زد تهیونگ کمپانی نبود خونه آنیا بود با سرعت شروع کردن به رانندگی که یدفعه بوممممممم
ات تصادف میکنه
♡ چشامو باز کردم تو بیمارستان بودم تهیونگ هم بالاسرم داشت گریه میکرد
♡ تهیونگ
* ات عشقم بیدار شدی منو ببخش
♡ بخشیدمت ولی باید برام همه چیز رو توضیح بدی
* باش
فلش بک موقعی که پسره دم در خونه آنیا بود
پسره : بیب مگه قرار نبود با هم فرار کنیم ولی قبلش پول از تهیونگ بکشی
* با حرفی که زد تمام رگ گردنم زد بیرون با سرعت از اونجا زدم بیرون که دیدم جونگ کوک داره بهم زنگ میزنه
* بله جونگ کوک
& ات تصادف کرده
* چی
& زود بیا
موقعیت جونگکوک
داشتم اخبار میدیدم که دیدم داشت میگفت ات تصادف کرده سریع با اعضا رفتیم بیمارستان و به تهیونگ زنگ زدم
زمان حال
♡ تمام سوپرایز تولدت بهم ریخت تهیونگا
* اشکال نداره ات همین که تو سالمی خوبه
♡ ولی میخواستم یه چیزی بگم من حاملم
* واقعا یعنی دارم بابااا میشم
♡ اره
قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
(ات یه پسر کیوت گیرش اومد )👉 نکته
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💙🦋🦋💙
۲.۷k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.