پارت 13 منه گناهکار
پارت 13 منه گناهکار
خسته بودم اما توی کشوی سوم یه نامه با جاکلیدی بود جا کیلید رو برداشتم بازم جا کیلیدی ، بهش یه عروسک آدم وصل بود یه نامه هم بود نامه رو برداشتم
متن نامه :
فکر نمیکردم انقدر زود منو پیدا کنی این آخرین سر نخت بود امیدوارم به خوبی ازش استفاده کنی .
پایان متن نامه
گیج شده بودم یعنی چی این آخرین سر نخه ، به جاکلیدی توی دستم نگاه کردم متوجه نمیشم بقیه اتاق هارو هم گشتم ولی بازم هیچی نبود فقط همین جا کیلیدی توی خونه به این بزرگی پیدا شد شاید دنی چیزی پیدا کرده باشه این بهم امید میداد سریع دویدم پایین نبودش دونه دونه اتاقهارو گشتم توی یکی از اتاقا پیداش کردم داشت میگشت پشتش به من بود
ا/ت : دنی
سریع برگشت سمتم ترسید یهو
دنی : چرا عین روح میای ترسیدم
ا/ت : چیزی پیدا کردی؟
دنی : نه هیچی نیست تو چی
جا کیلیدی رو بالا گرفتم تا ببینه سریع اومد سمتم و ازم گرفتش بهش نگاه کرد
دنس : یه آدمک؟
ا/ت : آره فقط همین توی خونه به این بزرگی هست با یه نامه
دنی : نامه هم بود؟ کجاس بِدِش
نامه رو بهش دادم خوندش
دنی : یعنی چی این آخرین سر نخ بود
ا/ت : نمیدونم هیچی نمیدونم
اینو که گفتم احساس کردم صداهایی از بالا میاد سرمو بالا گرفتم سقف ترک برداشته بود صدای شکستن میومد این یه تَله بود سریع دست دنی رو گرفتم و کشیدم ، به سمت در میرفتم ولی همون موقع یه تیکه از سقف افتاد جلوی در اینا همش برنامه ریزی شده بود سریع برگشتم یه در اونجا بود امیدوارم در خروج باشه روبه دنی گفتم :
ا/ت : دنبالم بیا
سریع دوییدم سمت در درو باز کردم یه راهرو بود یکم ریزش کرده بود ولی نه اونقدری که نشه ازش عبور کرد سریع دوییدم به سمت جلو هیچی نبود فقط این راه بود فقط از این راه میتونیم خودمونو نجات بدیم
........
انقدر دوییدیم که خسته شدیم یجا وایسادیم هیچ دری نبود برگشتم سمت دنی داشت نفس نفس میزد باید یه کاری کنیم همه جا تاریکه هیچ جارو نمیبینم موبایلمو در اوردم ولی از کار افتاده بود رو به دنی گفتم :
ا/ت : دنی موبایلت موبایلتو بده
موبایلشو دراورد و داد بهم ولی برای اونم از کار افتاده بود باید یه راهی باشه
ا/ت : دنی ما باید از اینجا بریم موبایلا از کار افتاده حتما یه راهی هست باید ادامه بدیم ...حالت خوبه؟
دنی : خو..بم
ا/ت : میتونی بیای؟
دنی : آر..ه
ا/ت : پس بریم
رفتیم جلو تر بعد از 10 دقیقه به یه در سفید خوردیم پشت سرمون تمام سقف ریزش کرده بود درو باز کردم حیاط بود سریع دست دنی رو گرفتم و کشیدمش بیرون از خونه و دوییدیم پشت دیوار حیاط و یجا پناه گرفتیم طولی نکشید که خونه منفجر شد
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
اسلاید دوم : لباس دنی موقع رفتن به اون ساختمون 💓☔
خسته بودم اما توی کشوی سوم یه نامه با جاکلیدی بود جا کیلید رو برداشتم بازم جا کیلیدی ، بهش یه عروسک آدم وصل بود یه نامه هم بود نامه رو برداشتم
متن نامه :
فکر نمیکردم انقدر زود منو پیدا کنی این آخرین سر نخت بود امیدوارم به خوبی ازش استفاده کنی .
پایان متن نامه
گیج شده بودم یعنی چی این آخرین سر نخه ، به جاکلیدی توی دستم نگاه کردم متوجه نمیشم بقیه اتاق هارو هم گشتم ولی بازم هیچی نبود فقط همین جا کیلیدی توی خونه به این بزرگی پیدا شد شاید دنی چیزی پیدا کرده باشه این بهم امید میداد سریع دویدم پایین نبودش دونه دونه اتاقهارو گشتم توی یکی از اتاقا پیداش کردم داشت میگشت پشتش به من بود
ا/ت : دنی
سریع برگشت سمتم ترسید یهو
دنی : چرا عین روح میای ترسیدم
ا/ت : چیزی پیدا کردی؟
دنی : نه هیچی نیست تو چی
جا کیلیدی رو بالا گرفتم تا ببینه سریع اومد سمتم و ازم گرفتش بهش نگاه کرد
دنس : یه آدمک؟
ا/ت : آره فقط همین توی خونه به این بزرگی هست با یه نامه
دنی : نامه هم بود؟ کجاس بِدِش
نامه رو بهش دادم خوندش
دنی : یعنی چی این آخرین سر نخ بود
ا/ت : نمیدونم هیچی نمیدونم
اینو که گفتم احساس کردم صداهایی از بالا میاد سرمو بالا گرفتم سقف ترک برداشته بود صدای شکستن میومد این یه تَله بود سریع دست دنی رو گرفتم و کشیدم ، به سمت در میرفتم ولی همون موقع یه تیکه از سقف افتاد جلوی در اینا همش برنامه ریزی شده بود سریع برگشتم یه در اونجا بود امیدوارم در خروج باشه روبه دنی گفتم :
ا/ت : دنبالم بیا
سریع دوییدم سمت در درو باز کردم یه راهرو بود یکم ریزش کرده بود ولی نه اونقدری که نشه ازش عبور کرد سریع دوییدم به سمت جلو هیچی نبود فقط این راه بود فقط از این راه میتونیم خودمونو نجات بدیم
........
انقدر دوییدیم که خسته شدیم یجا وایسادیم هیچ دری نبود برگشتم سمت دنی داشت نفس نفس میزد باید یه کاری کنیم همه جا تاریکه هیچ جارو نمیبینم موبایلمو در اوردم ولی از کار افتاده بود رو به دنی گفتم :
ا/ت : دنی موبایلت موبایلتو بده
موبایلشو دراورد و داد بهم ولی برای اونم از کار افتاده بود باید یه راهی باشه
ا/ت : دنی ما باید از اینجا بریم موبایلا از کار افتاده حتما یه راهی هست باید ادامه بدیم ...حالت خوبه؟
دنی : خو..بم
ا/ت : میتونی بیای؟
دنی : آر..ه
ا/ت : پس بریم
رفتیم جلو تر بعد از 10 دقیقه به یه در سفید خوردیم پشت سرمون تمام سقف ریزش کرده بود درو باز کردم حیاط بود سریع دست دنی رو گرفتم و کشیدمش بیرون از خونه و دوییدیم پشت دیوار حیاط و یجا پناه گرفتیم طولی نکشید که خونه منفجر شد
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
اسلاید دوم : لباس دنی موقع رفتن به اون ساختمون 💓☔
۲۹.۸k
۱۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.