پارت 14 منه گناهکار
پارت 14 منه گناهکار
سریع دست دنی رو گرفتم و کشیدمش بیرون از خونه و دوییدیم پشت دیوار حیاط و یجا پناه گرفتیم طولی نکشید که خونه منفجر شد ترسیده بودیم وقتی خطر گذشت به خونه نگاه کردیم داشت میسوخت سریع بلند شدیم گوشیا تو خونه بودن پس سوختن رو به دنی گفتم :
ا/ت : دنی تو اینجا بمون شاید کسی بیاد اگه اومد بگیرش شاید تونستیم گیرش بندازیم من برم تا یه تلفن عمومی پیدا کنم و زنگ بزنم آتش نشانی
دنی : باشه برو
رفتم سمت جاده و به مسیرم ادامه دادم
........................
نیم ساعتی میشه که تو راهم خیلی خسته شدم هوا خیلی سرده شبم که هست ولی هیچی نیست نه تلفنی نه کسی هیچی ، معلومه کسی نمیاد یه خونه وسط شهرو بگه انقدر دور افتادس این منطقه که معلومه کسی رد نمیشه یه رعد و برق زد به آسمون نگاه کردم ابر بود داشتم میرفتم که چشمم خورد به یه تلفن عمومی که داخل یه باجه شیشه ای بود سریع رفتم طرفش و رفتم داخل تلفنو برداشتم و زنگ زدم به آتش نشانی چون به آتش نشانی میخواستم زنگ بزنم ازم پولی نمیخواست پولی هم با خودم نیورده بودم بعد از چند تا بوق برداشت :
مرده : بله
ا/ت : لطفا خودتونو برسونین نزدیکی جنگل بزرگ یه خونه آتش گرفته لطفا
مرده : شما الان کجایید؟
ا/ت : من نزدیکی اونجا هستم با تلفن عمومی به شما زنگ زدم لطفا عجله کنید
مرده : کسی زخمی شده؟
ا/ت : نه فقط بیاید لطفا زود باشید
مرده : نگران نباشید ما خودمونو میرسونیم
ا/ت : لطفا عجله کنید
تلفن قط شد گزاشتمش سر جاش اشکام میومد اولین بار نبود که این اتفاق برام میوفتاد زیاد از این عملیاتا داشتم ولی ایندفعه چون دنی باهام بود و امکان این بود که با هم توی اون خونه بمیریم این خیلی برام سنگین بود همونجا نشستم داشت بارون میومد
..........
یکم که آروم شدم آروم آروم رفتم سمت محلی که دنی بود آتش نشانی رسیده بود داشتن آتیشو خاموش میکردن دنی اونجا وایساده بود پشتش به من بود انگار بی قرار بود پاهاشو به زمین میزد ، خیلی هوا سرد بود بارونم که داشت میومد سرد ترم شده بود با دستام بازوهامو گرفته بودم که شاید گرم بشم رفتم جلوتر و دستمو گذاشتم روی شونه دنی سریع برگشت تا منو دید بغلم کرد
دنی : معلوم هست کجایی
منم بغلش کردم
ا/ت : اومدم
دنی : میدونی چقدر نگران شدم چرا انقدر دیر کردی
ا/ت : یکم حالم بد بود اونجا نشستم
ازم جدا شد
دنی : چرا نقدر سردی
ا/ت : نه سرد نیستم که
دنی : داری یخ میزنی بعد میگی سرد نیست وایسا همینجا صبر کن الان میام
ا/ت : باور کن سرد نیست
دنی : وایسا
رفتش
ا/ت : کجا میری
دنی : ....
بدون توجه به حرفم رفت
خیلی خسته بودم همونجا روی زمین نشستم و زانو هامو بغل کردم و به روبرو خیره شدم
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
سریع دست دنی رو گرفتم و کشیدمش بیرون از خونه و دوییدیم پشت دیوار حیاط و یجا پناه گرفتیم طولی نکشید که خونه منفجر شد ترسیده بودیم وقتی خطر گذشت به خونه نگاه کردیم داشت میسوخت سریع بلند شدیم گوشیا تو خونه بودن پس سوختن رو به دنی گفتم :
ا/ت : دنی تو اینجا بمون شاید کسی بیاد اگه اومد بگیرش شاید تونستیم گیرش بندازیم من برم تا یه تلفن عمومی پیدا کنم و زنگ بزنم آتش نشانی
دنی : باشه برو
رفتم سمت جاده و به مسیرم ادامه دادم
........................
نیم ساعتی میشه که تو راهم خیلی خسته شدم هوا خیلی سرده شبم که هست ولی هیچی نیست نه تلفنی نه کسی هیچی ، معلومه کسی نمیاد یه خونه وسط شهرو بگه انقدر دور افتادس این منطقه که معلومه کسی رد نمیشه یه رعد و برق زد به آسمون نگاه کردم ابر بود داشتم میرفتم که چشمم خورد به یه تلفن عمومی که داخل یه باجه شیشه ای بود سریع رفتم طرفش و رفتم داخل تلفنو برداشتم و زنگ زدم به آتش نشانی چون به آتش نشانی میخواستم زنگ بزنم ازم پولی نمیخواست پولی هم با خودم نیورده بودم بعد از چند تا بوق برداشت :
مرده : بله
ا/ت : لطفا خودتونو برسونین نزدیکی جنگل بزرگ یه خونه آتش گرفته لطفا
مرده : شما الان کجایید؟
ا/ت : من نزدیکی اونجا هستم با تلفن عمومی به شما زنگ زدم لطفا عجله کنید
مرده : کسی زخمی شده؟
ا/ت : نه فقط بیاید لطفا زود باشید
مرده : نگران نباشید ما خودمونو میرسونیم
ا/ت : لطفا عجله کنید
تلفن قط شد گزاشتمش سر جاش اشکام میومد اولین بار نبود که این اتفاق برام میوفتاد زیاد از این عملیاتا داشتم ولی ایندفعه چون دنی باهام بود و امکان این بود که با هم توی اون خونه بمیریم این خیلی برام سنگین بود همونجا نشستم داشت بارون میومد
..........
یکم که آروم شدم آروم آروم رفتم سمت محلی که دنی بود آتش نشانی رسیده بود داشتن آتیشو خاموش میکردن دنی اونجا وایساده بود پشتش به من بود انگار بی قرار بود پاهاشو به زمین میزد ، خیلی هوا سرد بود بارونم که داشت میومد سرد ترم شده بود با دستام بازوهامو گرفته بودم که شاید گرم بشم رفتم جلوتر و دستمو گذاشتم روی شونه دنی سریع برگشت تا منو دید بغلم کرد
دنی : معلوم هست کجایی
منم بغلش کردم
ا/ت : اومدم
دنی : میدونی چقدر نگران شدم چرا انقدر دیر کردی
ا/ت : یکم حالم بد بود اونجا نشستم
ازم جدا شد
دنی : چرا نقدر سردی
ا/ت : نه سرد نیستم که
دنی : داری یخ میزنی بعد میگی سرد نیست وایسا همینجا صبر کن الان میام
ا/ت : باور کن سرد نیست
دنی : وایسا
رفتش
ا/ت : کجا میری
دنی : ....
بدون توجه به حرفم رفت
خیلی خسته بودم همونجا روی زمین نشستم و زانو هامو بغل کردم و به روبرو خیره شدم
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
۳۴.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.