تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هرشب

تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هرشب
بدین‌سان خواب‌ها را با تو زیبا می‌کنم هرشب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می‌کند، آنگاه
چه آتش‌ها که در این کوه برپا می‌کنم هرشب
تماشایی‌ست پیچ و تاب آتش‌ها … خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می‌کنم هرشب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می‌کنم هرشب


چنان دستم تهی گردیده از گرمای دستانت
که این یخ کرده را از بی کسی، «ها» می‌کنم هرشب
تمام سایه‌ها را می‌کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می‌کنم هرشب
دلم فریاد می‌خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی‌آزار با دیوار نجوا می‌کنم هرشب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هرشب…

📝 #محمدعلی_بهمنی

‌‌
دیدگاه ها (۵۴)

صفای زندگی ام مایه ی عذاب شدیچه شد که بر سر دنیای من خراب شد...

#شعروادب

غمخوارِ من‌! به خانه‌ی غم‌ها خوش آمدیبا من به جمع مردم تنها ...

شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچشب تا به سحر گریه‌یِ جانسوز...

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدین سان خواب ها ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط