اربابان حریص p:6
اربابان حریص p:6
از زبان اکوتاگاوا:
فلش بک به زمان مرگ کلارا:
کاری که من دارم واقعا سخته و به همین دلیل هیچ مرخصی ندارم، اما امشب به خاطر کلارا کلی تلاش کردم تا یه هفته مرخصی بگیرم تا کلارا رو ببرم به یه سفر ۲، ۳روزه، کت و شلوار شیکی پوشیدم یه دسته گل رز قرمز گرفتم و به سمت خونه رفتم، وقتی رسیدم و در رو باز کردم کلارا نبود، خندم گرفت فهمیدم که فهمیده من اومدم و میخواد مثل همیشه منو بترسونه پس ریلکس رفتم داخل و با چشمای بسته به سمت حال رفتم و گل هارو روی میز گذاشتم چشام رو که باز کردم با صحنه بدی برخوردم، کلارا.... کلارا..... مرده بود.... دستاش مثل یه تیکه یخ شده بودن..... اون از بین ما رفته بود.... کاغذی که با فشار چاقو داخل سینه ی کلارا بود رو در اوردم توش نوشته بود که:
میدونم از مرگ زنت غمگین شدی ولی من میخواستم دردی که به من منتقل کردی رو به خودت منتقل کنم، امید وارم از هدیه ی من خوشت اومده باشه و امید وارم که یه روزی بتونم تورو هم مثل کلارا بکشم و توی اسمونا عروسیتونو ببینم، حالا گریه و زاری دیگه فایده ای نداره و تو دیگه اونو نمیبینی
پایان نامه:
راستی اینم بگم که امید وارم بتونم تورو هم ب... ک.... ش.... م،
...
اون عوضی که این کارو کرده میدونسته که ما یک هفته ی دیگه عروسیمونه، زنگ زدم به امبولانس و پلیس اما دیگه فایده ای نداشت، دیگه از اون روز به بعد به خودم قول دادم که هر وقت اون یارو رو پیدا کنم با دستای خودم خفش کنم، اون پنجشنبه ای که مرد واقعا درد ناک بود،
_____________________
فلش بک به زمان حال:
از زبان دازای:
دردی که اون روز اکوتاگاوا کشید واقعا درد بدی بود، من اونو درک میکردم، چون میای منم توی اون روز مرده بود، میا یه مریضی داشت که حتی با هر دارویی درمان نمی شد، دارویی که باید براش گیر میاوردم واقعا کم یاب بود، ولی من تمام سعی خودمو کردم، برای درمان اون به یک گلی نیاز بود که فقط روی کوه یوکوهاما سبز میشد، من تا بالای بالای اون قله رفتم اون دارو رو چیدم،وقتی اون دارو رو اوردم و به اون دادم، حالش خوب شد، این واقعا خوب بود، تا اینکه وقتی با اون داشتیم به سمت خونه ی الیزا و چویا میرفتیم، یه قاتل سریالی که با من دشمنی زیادی داشت با ضربه ی یک گل سمی که برای بدن میا ضرر داشت و کشیدن اون از دست من باعث مرگ اون شد، هیچ وقت یادم نمیره اخرین حرف هایی که میا به من زد،
اون گفت که:
هیچ..... وقت...... منو........ فراموش..... نکن...... و....... با....... انگیزه....... زندگی....... کن.......
این اخرین جمله ای بود که میا به من گفت........
از زبان اکوتاگاوا:
فلش بک به زمان مرگ کلارا:
کاری که من دارم واقعا سخته و به همین دلیل هیچ مرخصی ندارم، اما امشب به خاطر کلارا کلی تلاش کردم تا یه هفته مرخصی بگیرم تا کلارا رو ببرم به یه سفر ۲، ۳روزه، کت و شلوار شیکی پوشیدم یه دسته گل رز قرمز گرفتم و به سمت خونه رفتم، وقتی رسیدم و در رو باز کردم کلارا نبود، خندم گرفت فهمیدم که فهمیده من اومدم و میخواد مثل همیشه منو بترسونه پس ریلکس رفتم داخل و با چشمای بسته به سمت حال رفتم و گل هارو روی میز گذاشتم چشام رو که باز کردم با صحنه بدی برخوردم، کلارا.... کلارا..... مرده بود.... دستاش مثل یه تیکه یخ شده بودن..... اون از بین ما رفته بود.... کاغذی که با فشار چاقو داخل سینه ی کلارا بود رو در اوردم توش نوشته بود که:
میدونم از مرگ زنت غمگین شدی ولی من میخواستم دردی که به من منتقل کردی رو به خودت منتقل کنم، امید وارم از هدیه ی من خوشت اومده باشه و امید وارم که یه روزی بتونم تورو هم مثل کلارا بکشم و توی اسمونا عروسیتونو ببینم، حالا گریه و زاری دیگه فایده ای نداره و تو دیگه اونو نمیبینی
پایان نامه:
راستی اینم بگم که امید وارم بتونم تورو هم ب... ک.... ش.... م،
...
اون عوضی که این کارو کرده میدونسته که ما یک هفته ی دیگه عروسیمونه، زنگ زدم به امبولانس و پلیس اما دیگه فایده ای نداشت، دیگه از اون روز به بعد به خودم قول دادم که هر وقت اون یارو رو پیدا کنم با دستای خودم خفش کنم، اون پنجشنبه ای که مرد واقعا درد ناک بود،
_____________________
فلش بک به زمان حال:
از زبان دازای:
دردی که اون روز اکوتاگاوا کشید واقعا درد بدی بود، من اونو درک میکردم، چون میای منم توی اون روز مرده بود، میا یه مریضی داشت که حتی با هر دارویی درمان نمی شد، دارویی که باید براش گیر میاوردم واقعا کم یاب بود، ولی من تمام سعی خودمو کردم، برای درمان اون به یک گلی نیاز بود که فقط روی کوه یوکوهاما سبز میشد، من تا بالای بالای اون قله رفتم اون دارو رو چیدم،وقتی اون دارو رو اوردم و به اون دادم، حالش خوب شد، این واقعا خوب بود، تا اینکه وقتی با اون داشتیم به سمت خونه ی الیزا و چویا میرفتیم، یه قاتل سریالی که با من دشمنی زیادی داشت با ضربه ی یک گل سمی که برای بدن میا ضرر داشت و کشیدن اون از دست من باعث مرگ اون شد، هیچ وقت یادم نمیره اخرین حرف هایی که میا به من زد،
اون گفت که:
هیچ..... وقت...... منو........ فراموش..... نکن...... و....... با....... انگیزه....... زندگی....... کن.......
این اخرین جمله ای بود که میا به من گفت........
۵.۸k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.