ناجی پارت۶٣
#ناجی #پارت۶٣
رو ب زن عموگفتم
+اعع پس دور دوره ماعه خوبه ....پس بهش بگین ک عشقمو کردی ی جسم بی جون روی تخت
دوباره گریم گرف و با گریه گفتم
+کسی ک هر روز بهم لبخند میزد صداش ارامش میداد بهم حامیم بود رو گرفتی زندگیمو ب گند و لجن کشیدی بگو بمونه اون تو و فقط بشینه دعا کنه ک ی تاراز موهاش کم نشه ک اگ بشه .....
گریه امونمو بریده بود رفتم روی صندلی نشستم و دستمو گزاشتم جلوی صورتم عموم اومد جلوم و گفت
'برگرد خونه دخترم
بلند شدم و تو چشماش نگاه کردم و با صدای لرزون گفتم
+دخترم؟!کدوم پدری بعد اینهمه وقت دنبال دختر گمشده اش نمیگرده؟!کدوم پدری میبینه دحترش داره عذب میکشه تو خونه نیم نگاهی میکنه و نگاهشو میگیره ک انگار هیچ چیزی نشده؟!پدر من اون مردیه ک اونجا نشسته و با اینک پسرش بخاطر من گوشه بیمارستان افتاده اما نمیاد بهم بگه چرا پدر من همین مردیه ک دید من گوشه خیابون دارم عذاب میکشم زیر بال و پرمو گرفت و شد ناجیم پدر من اونه ن تو زود تر برو از اینجا دیگ نمیخوام ببینمتون
حرفی نزد سرشو انداخت پایین و رفت
اون شب ب زور منو بردن خونه رو تختم نشستم امروز اولبن روز ماه دی بود و مهر تو از من کم شده بود قراره چی ب سرم بیاد ؟! با خودم قرار گزاشتم هر روز بدون احسان ی خط قرمز روی تقویم بکشم ....
روز هتی زیادی گذشت حال روحی ارام جون شده بود مثله قبلا ک شیرین رو از دست داده بود دیگ بیرون نمیرفت کار امیر علی شده بود هرروز بردن من ب بیمارستان و نشستن بالاسرش تا شب هرروز براش شعر میخوندم و اروم گریه میکردم وقتی تو اینه نگاه میکردم انگار ی مرده رو ب روی اینه بود بعضی از تار های موهام سفید شده بودن شبا کارم این شده بود ک بعد از اینک همه میخوابیدن برم اتاق احسان و بالشتشو بغل کنم و بو کنم و گریه کنم لباساشو رو زمین بزارم و بغل کنم روزهایی رو ب یاد بیارم ک باهاش داشتم تو همین خونه زیر همین سقف
از روز اولش ک دیدمش و بیهوش شدم تا روزی ک رفتم جلو در خونه عموم و اون اومد منو برگردوند روزایی ک باهم رفتیم بیرون لباس خریدیم روز مهمونی ک اومد کمکم کرد شب مهمونی ک گفت بریم بام تهران و وقت نشد شب مهمونی ک با دختره دعوا کرد روزی ک با سعید دعوا افتاد یا روزی ک با امیر علی بخاطر من دعوا افتاد
یا روزی ک گفت اگ از اسمون سنگ بباره ولت نمیکنم
همه اینا مثله فیلم جلوی چشمم میومد تو اتاق خوابم میبرد امیر علی صبح میدید اتاقم نیستم تو اتاق احسان پیدام میکرد
روز و شب تکراری شده بود
رو ب زن عموگفتم
+اعع پس دور دوره ماعه خوبه ....پس بهش بگین ک عشقمو کردی ی جسم بی جون روی تخت
دوباره گریم گرف و با گریه گفتم
+کسی ک هر روز بهم لبخند میزد صداش ارامش میداد بهم حامیم بود رو گرفتی زندگیمو ب گند و لجن کشیدی بگو بمونه اون تو و فقط بشینه دعا کنه ک ی تاراز موهاش کم نشه ک اگ بشه .....
گریه امونمو بریده بود رفتم روی صندلی نشستم و دستمو گزاشتم جلوی صورتم عموم اومد جلوم و گفت
'برگرد خونه دخترم
بلند شدم و تو چشماش نگاه کردم و با صدای لرزون گفتم
+دخترم؟!کدوم پدری بعد اینهمه وقت دنبال دختر گمشده اش نمیگرده؟!کدوم پدری میبینه دحترش داره عذب میکشه تو خونه نیم نگاهی میکنه و نگاهشو میگیره ک انگار هیچ چیزی نشده؟!پدر من اون مردیه ک اونجا نشسته و با اینک پسرش بخاطر من گوشه بیمارستان افتاده اما نمیاد بهم بگه چرا پدر من همین مردیه ک دید من گوشه خیابون دارم عذاب میکشم زیر بال و پرمو گرفت و شد ناجیم پدر من اونه ن تو زود تر برو از اینجا دیگ نمیخوام ببینمتون
حرفی نزد سرشو انداخت پایین و رفت
اون شب ب زور منو بردن خونه رو تختم نشستم امروز اولبن روز ماه دی بود و مهر تو از من کم شده بود قراره چی ب سرم بیاد ؟! با خودم قرار گزاشتم هر روز بدون احسان ی خط قرمز روی تقویم بکشم ....
روز هتی زیادی گذشت حال روحی ارام جون شده بود مثله قبلا ک شیرین رو از دست داده بود دیگ بیرون نمیرفت کار امیر علی شده بود هرروز بردن من ب بیمارستان و نشستن بالاسرش تا شب هرروز براش شعر میخوندم و اروم گریه میکردم وقتی تو اینه نگاه میکردم انگار ی مرده رو ب روی اینه بود بعضی از تار های موهام سفید شده بودن شبا کارم این شده بود ک بعد از اینک همه میخوابیدن برم اتاق احسان و بالشتشو بغل کنم و بو کنم و گریه کنم لباساشو رو زمین بزارم و بغل کنم روزهایی رو ب یاد بیارم ک باهاش داشتم تو همین خونه زیر همین سقف
از روز اولش ک دیدمش و بیهوش شدم تا روزی ک رفتم جلو در خونه عموم و اون اومد منو برگردوند روزایی ک باهم رفتیم بیرون لباس خریدیم روز مهمونی ک اومد کمکم کرد شب مهمونی ک گفت بریم بام تهران و وقت نشد شب مهمونی ک با دختره دعوا کرد روزی ک با سعید دعوا افتاد یا روزی ک با امیر علی بخاطر من دعوا افتاد
یا روزی ک گفت اگ از اسمون سنگ بباره ولت نمیکنم
همه اینا مثله فیلم جلوی چشمم میومد تو اتاق خوابم میبرد امیر علی صبح میدید اتاقم نیستم تو اتاق احسان پیدام میکرد
روز و شب تکراری شده بود
۲۰.۹k
۱۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.