دلنوشته!

حوصله‌ی هیچ چیز را ندارم. دلم می‌خواهد یک مدت بروم یک‌جایی که هیچ‌کس مرا نشناسد. آن‌وقت تمام روز را کنجی بنشینم و از پنجره‌‌ای بسته، زل بزنم به خیابانی و رفت و آمد آدم‌ها را نگاه کنم. دلم می‌خواهد چند وقت واقعا نباشم و هیچ‌کس مرا به یاد نیاورد و هیچ‌کس جای خالی مرا حس نکند و همه چیز بدون من درست و بدون ایراد پیش برود و نبودنم به کسی و مسئولیتی و جایگاهی آسیبی نزند، دلم می‌خواهد چندین روز، تمام زمان و احساسم برای خودم باشد، برای خودم بخوابم، برای خودم بیدار شوم، برای خودم کتاب بخوانم، برای خودم موسیقی گوش کنم، برای خودم قهوه بنوشم، برای خودم قدم بزنم و هیچ دغدغه‌ای و هیچ نگرانیِ در پسِ ذهن مانده‌ای نداشته‌باشم، خسته‌ام... لازم نیست حتما اتفاق خاصی افتاده‌باشد! اصلا آدم گاهی از همین اتفاق خاصی نیفتادن و عمیقا خوشحال نبودن است که جا می‌زند و دلش می‌خواهد از موقعیت آزاردهنده‌ای که در آن قرار گرفته، فرار کند و تا جای ممکن  از همه چیز دور شود...آدم گاهی آنقدر حالش از سکون و تکرار و بدون هیجان زیستن به هم می‌خورد که فقط دلش می‌خواهد دور شود و چاره‌ای بهتر از فاصله گرفتن از تمام آنچه و آن‌کس که تاکنون شناخته، نمی‌یابد.
دیدگاه ها (۰)

یه شیر همیشه شیره حتی اگه پیر بشه

کپشن بخون خوشت اومد لایک کن

لطفا هوای هم را داشته باشید!

برای درکنار هم موندن باید از خیلی کارها عبور کرد!

گاهی آدم ها بیصدا از زندگی مان میروند... نه قهر میکنند، نه خ...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط