کپشن بخون خوشت اومد لایک کن
دلبر؛ اینم از پاییز برگا طلایی شدن سرخ شدنخشک شدن ریختن پای درخت باداومدبردشون درخت تنها شد شاخه هاشوتکوند گرد خاطره هاشو ریخت چشماشوبست پشت پلکاش پر شد از خیال اماده شد ک بخوابه اونقدر عمیق ک خستگی از ریشه هاش بریزه دلبر؛ اینم از پاییز انارادرشت شدن سرخ شدن ترکیدن چیده شدن تا به سفره های یلدا برسن تا دونه بهشتی تو دلشون سهم دل ادما بشه دلبر؛ اینم از پاییزبارون اومد یکی پشت شیشه پنجرهدست تو دست خودشیکی پشت میزکافه دست تو دست یارش یکی تو خیابوندست تو دست خیالیکی تو کوچهخلوت یکیدلتنگی های بغض شدشونو با ابرا باریدناما دلی سبک نشد دلبر؛ اینم از پاییزیکی چتر شد واسه یارش یکی صبر شد واسه دلش یکی ابر شد واسه رفیقش یکی با هر هوهوی باد دلش ریخت یکی با هر نم بارون اشکش چکید یکی با هر افتادن برگ از درخت غماش ریخت یکی سرد و سرد و سردتر شد یکی گرم شد همه جونش اما هیچ چیز تموم نشددلبر؛اینم از پاییزخرمالوهای رسیده سرشاخه های بلند که از همه شیرین تر بودن شدن سهم کلاغا پوست نارنگی ها کنده شد تاعطرشونبمونه لیموها تلخ شدن تو حسادت به پرتقالا بازهم حرفی از کیوی ها به میوننیومد و اونا پتو پیچیدن دور تنشون تایخ نزنن از این دیده نشدن تا سبز بمونن و تا ابد ماجرا همین خواهد بوددلبر؛ اینم ازپاییزمهر اومد اما مهربون نبود ابان اومد اما بارونی نبود اذر اومد سرد و سخت تر از هر سال انگار کینه توزانه به قصد انتقام اومده باشه و کسی تنهایی حریف سرمای استخون سوزش نشددلبر؛ اینم از پاییز یکی دل داد و دل گرفت یکی دل کند و دل برید یکی دل داد و بیدل شد یکی دل نداد و دو دل موند یه عده خاطره ساختن یه عده خاطره هاشونو باختن یه عده خاطره بازی کردن یه عده خاطره ها عین خوره خوردشونوامونشون نداد دلبر؛ اینم از پاییز سهم یکی پتو بود و بالشت تو بغلیکی سهمش شال گردنی بود ک پر بود از عطر و خیال سهم یکی اغوش یار بود و همنشینی تن به تن دلبر؛ اینم از پاییزهمه سال رو به انتظار این نود روز پر سِحر و جادوی تقویم نشستیم اما مثل تمومه فصلا خبر از اتفاق تازه ای نبوداون که رفته بود نیومداون که اومد موندنی نشدخیالا جامعه واقعیت به تن نکردن خاطره تازه ای رقم نخوردبارون نیومد اونقدر که غما روبشوره بازم گنجشکا سر شاخه ها لرزیدن بازم کلاغا قیل و قال به راه انداختن
دوباره بوی خاک بارون خورده درهمپیچیدغروب شد شب شد غروب موند شب موند باز یکی شبو مرد و صبح زندگی رو از سر گرفت دلبر؛ پاییز که تموم شدبی خیال اونچه پشت سر و پیش رومونه دل خوش بودیم به پادشاه فصلا که نه عفو و مروتی کرد نه جادویی نشونمون دادبعد از این گمون کنم بشه خوابید یا خودمونو تموم عمر به خواب بزنیم که بگذره...!
دوباره بوی خاک بارون خورده درهمپیچیدغروب شد شب شد غروب موند شب موند باز یکی شبو مرد و صبح زندگی رو از سر گرفت دلبر؛ پاییز که تموم شدبی خیال اونچه پشت سر و پیش رومونه دل خوش بودیم به پادشاه فصلا که نه عفو و مروتی کرد نه جادویی نشونمون دادبعد از این گمون کنم بشه خوابید یا خودمونو تموم عمر به خواب بزنیم که بگذره...!
۱۸.۰k
۲۶ آذر ۱۴۰۲