متن خودم
#متن_خودم
#صدای_بارانِ_اردیبهشتی_در_نورگیر_و_سکوت_شب
می دانید..
به لایک ها و کامنت هایش نیست
به نوشتنش است..
به اینکه بیایم اینجا کمی از درد قلمم را ثبت کنم به هوای اینکه روزی نگاهم که به آن بخورد بیاد این روزها بیوفتم
انسان، آدمی عجیب است..
می نویسد که آینده بخواند و آینده میخواند که به گذشته فکر کند..
گفتنی ها را باید گفت و بعد از باید بگذاری تا قلمت شروع کند احوالش را..
بیاد ان مرد سهراب نام می افتم؛
جمله اش خیلی میان ما رواست ..چه بود؟.
یادم آمد..
"دلخوشی ها کم نیست دیده ها ناپیداست"
گاهی میان سکوت که نگاهم به یک جسم سفت میخورد لبخند میزنم..
گاهی بخاطر بو یا بادی که بخاطر باز شدن در حال از بیرون به داخل میاید لبخند میزنم
گاهی هم...
نمیدانم..فقط میدانم لبخند زدن هایم هم مثل گریه هایم خیلی بی صدا و همراه بی وقت و با وقت به یکباره می آید..
امشب به پاس خوشحال کردن چشم و گلوی بغض کرده ام
یک لبخند زدم لبخندی که از باران و صدای باران اردیبهشت ماه به گوشم رسید..
شاید من ادم ساده اما پیچیده ای باشم!
همینکه صدای باران بر روی نور گیر و صدای تیک تاک ساعت کنار گوشم است
مرا مست هیاهوی این روزها میکند..
مرا مست هوای دلبر اردیبهشت، هوای دومین فرزند بهار زاده ی بهار زیبایم...
چه دیر یادم آمد.. درست در آخرین بند های نوشته ام
که تشکر کنم از خالق اش..
ای خالق بهار و اردیبهشت و بارانش
خواستم بگویم که ما چقدر دوستت داریم
چقدر ممنونیم
و چقدر مدیون لبخند هایمان..❤🌱
#بهار🍃 #اردیبهشت🕊 #خالقم_خالقش_خالقمان❤
#صدای_بارانِ_اردیبهشتی_در_نورگیر_و_سکوت_شب
می دانید..
به لایک ها و کامنت هایش نیست
به نوشتنش است..
به اینکه بیایم اینجا کمی از درد قلمم را ثبت کنم به هوای اینکه روزی نگاهم که به آن بخورد بیاد این روزها بیوفتم
انسان، آدمی عجیب است..
می نویسد که آینده بخواند و آینده میخواند که به گذشته فکر کند..
گفتنی ها را باید گفت و بعد از باید بگذاری تا قلمت شروع کند احوالش را..
بیاد ان مرد سهراب نام می افتم؛
جمله اش خیلی میان ما رواست ..چه بود؟.
یادم آمد..
"دلخوشی ها کم نیست دیده ها ناپیداست"
گاهی میان سکوت که نگاهم به یک جسم سفت میخورد لبخند میزنم..
گاهی بخاطر بو یا بادی که بخاطر باز شدن در حال از بیرون به داخل میاید لبخند میزنم
گاهی هم...
نمیدانم..فقط میدانم لبخند زدن هایم هم مثل گریه هایم خیلی بی صدا و همراه بی وقت و با وقت به یکباره می آید..
امشب به پاس خوشحال کردن چشم و گلوی بغض کرده ام
یک لبخند زدم لبخندی که از باران و صدای باران اردیبهشت ماه به گوشم رسید..
شاید من ادم ساده اما پیچیده ای باشم!
همینکه صدای باران بر روی نور گیر و صدای تیک تاک ساعت کنار گوشم است
مرا مست هیاهوی این روزها میکند..
مرا مست هوای دلبر اردیبهشت، هوای دومین فرزند بهار زاده ی بهار زیبایم...
چه دیر یادم آمد.. درست در آخرین بند های نوشته ام
که تشکر کنم از خالق اش..
ای خالق بهار و اردیبهشت و بارانش
خواستم بگویم که ما چقدر دوستت داریم
چقدر ممنونیم
و چقدر مدیون لبخند هایمان..❤🌱
#بهار🍃 #اردیبهشت🕊 #خالقم_خالقش_خالقمان❤
۱۲.۳k
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.