وقتی کابوس میبینی و با گریه میری تو بغلش میخوابی🎻💕//( به
وقتی کابوس میبینی و با گریه میری تو بغلش میخوابی🎻💕//( به عنوان برادرت
جین🐭
ا.ت « اوپاااااااا هقققق بیدار شو
جین « یا جد سادات چی شده؟؟؟
*تعریف ماجرا
جین « *پوکر... پدرسگ نمیگی پوستم خراب میشه؟ به خاطر این منو بیدار کردی؟
ا.ت « جین خیلی بیشعوری .. زار زدن
جین « خدا لعنتت گربه شریک... بیا بغلم ببینم... مگه من مردم که بزارم کسی تورو بترسونه... هیششش چیزی نیست فندوق عسلی
ا.ت « لاو یو اوپاااااااا
جین « میدونم خیلی خواستنی ام.... حالا چه خواب دیدی اینجور گرخیدی؟
ا.ت « تعریف خواب
جین « تو غلط میکنی رل بزنی! میتمرگی همین جا ور دل خودم
ا.ت « جین آروم باش خواب بوده
جین « شِکَر خورده پسره ی پلشت... لیاقتت رو نداشت خواهر
ا.ت « در حال آروم کردن جین
نامجون 🐨
ا.ت « با گریه * نامجونننننننننننن اوپاااااااا
نامجون « یا برگ مقدس... دختر این چی ریخیتیه؟؟؟؟ چرا گریه میکنی قند و عسل؟ بیا اینجا ببینم
ا. ت « خودم رو توی آغوش نام جا کردم و با گریه گفتم « خواب بد دیدم
نامجون « وقتی میگم اینقدر فست فود نخور همینه بچه! غذای سنگین خوردی خواب بد میبینی
ا.ت « ಠಿ_ಠ
نامجون « حالا بیا تعریف کن چی بوده! داداش به این بزرگی داری کی جرعت کرده بدون اجازه من بیاد به خوابت
*تعریف خواب
نامجون « نظرم عوض شد! از بس فیکشن میخونی توهم زدی... بیا پیش خودم بخواب میترسم تو خواب هم راه بری
ا.ت « یاعععع نامجون
نامجون « شوخی کردم بیا بغلم کیم کوچولو
جیهوپ 🐿
جیهوپ « خواب هفت پادشاه میدیدم که با تکون های شدید بیدار شدم... ابلفضلللللللللل زلزله اومدههههههههههه
ا.ت « جر خوردن
جیهوپ « عنتر خانم مگه مرض داری؟
ا.ت « هوپ*با چشمای اشکی
جیهوپ « یه لحظه وایسا ببینم! *روشن کردن چراغ ها) گریه کردی؟؟؟؟؟ چرااا؟؟؟
ا.ت « خواب بد دیدم! میشه امشب تو اتاق تو بخوابم... تروقودا
جیهوپ « وشششش خدا... عیبی نداره بزرگ میشی یادت میره.... بیا یه دست گیم بزنیم بعد با یه دمنوش میریم اون دنیا
ا.ت « داداشی خودمییییییی
جیهوپ « پرنسس داداش...
*تا چهار صبح گیم میزنن بعدش عین خرس تا دو ظهر میخوابن
پی دی نیم « پدرصگا پاشید لنگه ظهرهههههه
یونگی 🐱
ا.ت « با ترس خواب پرسیدم و با سرعت جت خودم رو پرت کردم تو اتاق یونگی... هی... یونگی... یونگیااااا پاشو برات نارنگی اوردم.... میمون خواب بد دیدم.... عجب!!!
*بعد از یک ساعت تلاش پی درپی خسته میشه و همونجا کنار یونگی میخوابه
یونگی « با تابش نور خورشید به چشمام بالشت رو روی سرم گذاشتم و غلتی خوردم که حس کردم یه چیزی محکم خورد زمین... با ترس بیدار شدم و در حالی که اون وسیله فحش میدادم گفتم « آه چی شکست؟
ا.ت «یونگی بیشعور کمرم رگ به رگ شد
یونگی « عه تویی؟ اینجا چیکار میکنی؟
جین🐭
ا.ت « اوپاااااااا هقققق بیدار شو
جین « یا جد سادات چی شده؟؟؟
*تعریف ماجرا
جین « *پوکر... پدرسگ نمیگی پوستم خراب میشه؟ به خاطر این منو بیدار کردی؟
ا.ت « جین خیلی بیشعوری .. زار زدن
جین « خدا لعنتت گربه شریک... بیا بغلم ببینم... مگه من مردم که بزارم کسی تورو بترسونه... هیششش چیزی نیست فندوق عسلی
ا.ت « لاو یو اوپاااااااا
جین « میدونم خیلی خواستنی ام.... حالا چه خواب دیدی اینجور گرخیدی؟
ا.ت « تعریف خواب
جین « تو غلط میکنی رل بزنی! میتمرگی همین جا ور دل خودم
ا.ت « جین آروم باش خواب بوده
جین « شِکَر خورده پسره ی پلشت... لیاقتت رو نداشت خواهر
ا.ت « در حال آروم کردن جین
نامجون 🐨
ا.ت « با گریه * نامجونننننننننننن اوپاااااااا
نامجون « یا برگ مقدس... دختر این چی ریخیتیه؟؟؟؟ چرا گریه میکنی قند و عسل؟ بیا اینجا ببینم
ا. ت « خودم رو توی آغوش نام جا کردم و با گریه گفتم « خواب بد دیدم
نامجون « وقتی میگم اینقدر فست فود نخور همینه بچه! غذای سنگین خوردی خواب بد میبینی
ا.ت « ಠಿ_ಠ
نامجون « حالا بیا تعریف کن چی بوده! داداش به این بزرگی داری کی جرعت کرده بدون اجازه من بیاد به خوابت
*تعریف خواب
نامجون « نظرم عوض شد! از بس فیکشن میخونی توهم زدی... بیا پیش خودم بخواب میترسم تو خواب هم راه بری
ا.ت « یاعععع نامجون
نامجون « شوخی کردم بیا بغلم کیم کوچولو
جیهوپ 🐿
جیهوپ « خواب هفت پادشاه میدیدم که با تکون های شدید بیدار شدم... ابلفضلللللللللل زلزله اومدههههههههههه
ا.ت « جر خوردن
جیهوپ « عنتر خانم مگه مرض داری؟
ا.ت « هوپ*با چشمای اشکی
جیهوپ « یه لحظه وایسا ببینم! *روشن کردن چراغ ها) گریه کردی؟؟؟؟؟ چرااا؟؟؟
ا.ت « خواب بد دیدم! میشه امشب تو اتاق تو بخوابم... تروقودا
جیهوپ « وشششش خدا... عیبی نداره بزرگ میشی یادت میره.... بیا یه دست گیم بزنیم بعد با یه دمنوش میریم اون دنیا
ا.ت « داداشی خودمییییییی
جیهوپ « پرنسس داداش...
*تا چهار صبح گیم میزنن بعدش عین خرس تا دو ظهر میخوابن
پی دی نیم « پدرصگا پاشید لنگه ظهرهههههه
یونگی 🐱
ا.ت « با ترس خواب پرسیدم و با سرعت جت خودم رو پرت کردم تو اتاق یونگی... هی... یونگی... یونگیااااا پاشو برات نارنگی اوردم.... میمون خواب بد دیدم.... عجب!!!
*بعد از یک ساعت تلاش پی درپی خسته میشه و همونجا کنار یونگی میخوابه
یونگی « با تابش نور خورشید به چشمام بالشت رو روی سرم گذاشتم و غلتی خوردم که حس کردم یه چیزی محکم خورد زمین... با ترس بیدار شدم و در حالی که اون وسیله فحش میدادم گفتم « آه چی شکست؟
ا.ت «یونگی بیشعور کمرم رگ به رگ شد
یونگی « عه تویی؟ اینجا چیکار میکنی؟
۱۴۴.۱k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.