نگاهم کرد

.
نگاهم کرد
و کلماتی میان ما معلق بودند
که چشم هایش دست دراز کردند
هرکدام را بردارند، نشد،
نشد
و تیزی نگاهش بر صورتم خط انداخت
که(تنها رسیده به بن بست
سکوتی در دهانم ست
که هرشب تکه ای از آن را
درست توی صورت آینه تف میکنم)
کلماتی در هوا معلق اند
کلماتی در هوا معلق اند
و آدمی که در انزوای خودش مرده ست
پیش از آب و نان
طعم واژه را از یاد برده ست

#لیلاکردبچه
#کلاغمرگی
دیدگاه ها (۳)

.دکترها می‌گوینددیدنت برای ناراحتیِ قلبی‌ام خوب استبیچاره دک...

تاوان دردهایم را با سکوت چشمهایم به فراموشی دل سپردمآنگاه که...

.تصورِ اینکه برف سال بعد را نخواهم دیدآتشم می زندو آتشهمیشه ...

من برگشته ام امّاپنجره های این کوچه راجمع کرده اند ...تو پشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط