دوپارتی pاخر
دوپارتی pاخر
*وقتی دوست پسرت مافیاست ولی تو نمیدونی و...
یهو یه پسر اومد
خواستم از کنارش رد بشم که منو زد به دیوار و نزدیکم شد
÷پس تو دوست دختر هیونجین هستی اره
+تو کی هستی اشغال
÷اولا من سوجون هستم دشمن هیونجین و دوما انقدر زبون درازی نکن میبرمش
+زر نزن اگه هیون بفهمه میکشتت
خواست نزدیکم بشه بوسم کنه که یکی با مشت زد بهش و وقتی دقت کردم دیدم هیونه
+عشقم
اومد بغل کرد و به آدماش گفت بیان سوجون رو ببرن
+کجا میبرنش
_هیچی
بعد چند ساعت از بار اومدیم بیرون و رفتیم عمارت و ساعت ۱ شب بود رفتم رو تخت دراز کشیدم
نمیدونم چرا هیون نیست
رفتم تو حال دیدم رو مبل نشسته خواستم برم پیشش که دیدم بلند شد قائم شد دیدم داره از در میره بیرون دنبالش رفتم ببینم کجا میره
همینجور دنبالش میرفتم که دیدم خوردیم به حیاط پشتی و بعد یه زیر زمین هست که بیشتر شبیه ی انباری هست هیون رفت داخل
خیلی فضولیم گل کرد
رفتم و از لای در نگاه کردم
پشمام این سوجون نیست چرا قیافش اینجوریه
از دماغ و دهن و همه جاش خون میریخت دیدم هیون همینجور داره میزنه که دیدم مغزم ارور داد و رفتم داخل سوجون بیهوش شده بود
هیون با تعجب بهم نگاه کرد
_تو اینجا چیکار میکنی برو بگیر بخواب
+این چیه بهم بگو *عربده
_ا.ت آروم باش ببین من مافیام و...
نذاشتم ادامه حرفشو بزنم و گفتم
+چی چرا تا بحال بهم نگفتی
_میترسیدم ولم کنی چون خیلی بهت وابسته بودم
+منم دوست دارم ولی تو باید میگفتی ،حالا چرا اینو زندانی کردی
_چون جوجم رو اذیت کرده بود باید یه درس درست و جسابی بهش بدم
+میخوای کمکت کنم
_اوکی
با هیون کلی سوجون رو زدیم و بعد رفتیم تو بغل هم راحت خوابیدیم
+خیلی دوست دارم
_ولی من عاشقتم جوجه:)
End😈💀
*وقتی دوست پسرت مافیاست ولی تو نمیدونی و...
یهو یه پسر اومد
خواستم از کنارش رد بشم که منو زد به دیوار و نزدیکم شد
÷پس تو دوست دختر هیونجین هستی اره
+تو کی هستی اشغال
÷اولا من سوجون هستم دشمن هیونجین و دوما انقدر زبون درازی نکن میبرمش
+زر نزن اگه هیون بفهمه میکشتت
خواست نزدیکم بشه بوسم کنه که یکی با مشت زد بهش و وقتی دقت کردم دیدم هیونه
+عشقم
اومد بغل کرد و به آدماش گفت بیان سوجون رو ببرن
+کجا میبرنش
_هیچی
بعد چند ساعت از بار اومدیم بیرون و رفتیم عمارت و ساعت ۱ شب بود رفتم رو تخت دراز کشیدم
نمیدونم چرا هیون نیست
رفتم تو حال دیدم رو مبل نشسته خواستم برم پیشش که دیدم بلند شد قائم شد دیدم داره از در میره بیرون دنبالش رفتم ببینم کجا میره
همینجور دنبالش میرفتم که دیدم خوردیم به حیاط پشتی و بعد یه زیر زمین هست که بیشتر شبیه ی انباری هست هیون رفت داخل
خیلی فضولیم گل کرد
رفتم و از لای در نگاه کردم
پشمام این سوجون نیست چرا قیافش اینجوریه
از دماغ و دهن و همه جاش خون میریخت دیدم هیون همینجور داره میزنه که دیدم مغزم ارور داد و رفتم داخل سوجون بیهوش شده بود
هیون با تعجب بهم نگاه کرد
_تو اینجا چیکار میکنی برو بگیر بخواب
+این چیه بهم بگو *عربده
_ا.ت آروم باش ببین من مافیام و...
نذاشتم ادامه حرفشو بزنم و گفتم
+چی چرا تا بحال بهم نگفتی
_میترسیدم ولم کنی چون خیلی بهت وابسته بودم
+منم دوست دارم ولی تو باید میگفتی ،حالا چرا اینو زندانی کردی
_چون جوجم رو اذیت کرده بود باید یه درس درست و جسابی بهش بدم
+میخوای کمکت کنم
_اوکی
با هیون کلی سوجون رو زدیم و بعد رفتیم تو بغل هم راحت خوابیدیم
+خیلی دوست دارم
_ولی من عاشقتم جوجه:)
End😈💀
۱.۰k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.