فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : ۸
کوک : میبینمت دختر کوچولوی من 💜😈
ا.ت : نه نه نهههههه وایساااا وایساااا (داد)
ا.ت خیره به کوک نگاه میکنه و آروم اشک هاش سرازير میشه و بازم هیچی نمیگه و همچنان به کوک نگاه میکنه و اشک میریزه و کوک لبخند ملیحی میزنه و ا.ت آخرین حرفی که از کوک میشنوه اینه :
کوک : خدافظ کوچولوم( آروم ) ... مراقبش باشیننن( داد)
ا.ت همچنان اشک میریزه که نگهبان ها محکم بازوش رو میگیرن و اونو میکشن کمی بعد میرسن جایی که برای ا.ت آشنا بود اما دفعه قبل کوک در تلاش بود اونو نجات بده از دست باباش !
ا.ت : اینجا ... اینجا ...
... : اینجا محل نگهداری برده های جنسیه !
... : آره جایی برای افرادی مثل خودت !
... : دقیقا ... افرادی که ج.نده ان!!!
ویو ا.ت :
حرفاشون خیلی بد بود ... باعث شد گریهام شدید تر شدددد .. لعنتیاااا که ناخودآگاه بلند فریاد زدم : مننننن ج.نده نیستممم حروم زادهههه هاااااا
که با سیلی محکمی از طرف یکیشون که اتفاقا همون اکسم بود ساکت شدم ... اونقدری محکم منو زد که خوردم زمین و بلندم کردن و بردن و انداختن توی یه اتاق .. هق هق هام بلند شد و اونا هم بی تفاوت رفتن ... که یکی گفت : حالت خوبه ؟
ا.ت : ها ؟
برگشتم سمت صدا که دیدم چند تا دختر نوجوان که انگار هم سن بودیم هم اونجا بودن ...
ا.ت : من کجام ؟ اینجا کین؟ چی به چیههه؟
دختره : ببین تو توی بخش برده های جنسی هستی ولی خوبه ما هنوز باکره ایم ... کم پیش میاد یه مرد و نگهبان یا زیر دست های ارباب کاری بزرگی انجام بدن اونقدر بزرگ که جایزه اشون ما باشیم !
ا.ت : داری میگی ما فقط برای تفریح های آنی و لحظه ای اوناییم؟
دختره : دقیقا ...
ا.ت : نه نه نهههه ( گریه)
داشتم با ناراحتی گریه میکردم و دخترای اونجا آرومم میکردن ...
فلش بک به ۳ ساعت بعد :
نگهبان : خانم کیم ا.ت کجان؟
ا.ت : من اینجام( صداش گرفته انقدر که گریه کرده )
نگهبان: خوبه ... با من بیا !
ا.ت : کی قراره باکره گیم رو بگیره؟
نگهبان: من چیزی نمیگم !
ا.ت : گفتم کییییهههههه(عربده)
نگهبان: ارباب کوک ...
دخترا و چندین آدم دیگه که شنیدن: چی ؟ ارباببببب؟
نگهبان : خفه شیننننننن (عربده)
ا.ت رو برد بالا ... و انداختن داخل اتاق کوک
که کوک اومد جلو ا.ت و آروم دستش رو گذاشت رو س.ینه ا.ت ... و گفت : گفتم همو میبینیم بیبی گرلم 😈💜... کوک رو به نگهبان میکنه و ادامه میده: برو بیرون
نگهبان: بله .. قربان
ا.ت : کوک تروخدا ولم کن بزار برم (گریه)
کوک آروم دستش رو روی بدن ا.ت میکشه و صورتش رو میبره نزدیک صورت ا.ت به طوری که نفس هاشون میخوره بهم ...
مایل به حمایت بیب ¿
پارت : ۸
کوک : میبینمت دختر کوچولوی من 💜😈
ا.ت : نه نه نهههههه وایساااا وایساااا (داد)
ا.ت خیره به کوک نگاه میکنه و آروم اشک هاش سرازير میشه و بازم هیچی نمیگه و همچنان به کوک نگاه میکنه و اشک میریزه و کوک لبخند ملیحی میزنه و ا.ت آخرین حرفی که از کوک میشنوه اینه :
کوک : خدافظ کوچولوم( آروم ) ... مراقبش باشیننن( داد)
ا.ت همچنان اشک میریزه که نگهبان ها محکم بازوش رو میگیرن و اونو میکشن کمی بعد میرسن جایی که برای ا.ت آشنا بود اما دفعه قبل کوک در تلاش بود اونو نجات بده از دست باباش !
ا.ت : اینجا ... اینجا ...
... : اینجا محل نگهداری برده های جنسیه !
... : آره جایی برای افرادی مثل خودت !
... : دقیقا ... افرادی که ج.نده ان!!!
ویو ا.ت :
حرفاشون خیلی بد بود ... باعث شد گریهام شدید تر شدددد .. لعنتیاااا که ناخودآگاه بلند فریاد زدم : مننننن ج.نده نیستممم حروم زادهههه هاااااا
که با سیلی محکمی از طرف یکیشون که اتفاقا همون اکسم بود ساکت شدم ... اونقدری محکم منو زد که خوردم زمین و بلندم کردن و بردن و انداختن توی یه اتاق .. هق هق هام بلند شد و اونا هم بی تفاوت رفتن ... که یکی گفت : حالت خوبه ؟
ا.ت : ها ؟
برگشتم سمت صدا که دیدم چند تا دختر نوجوان که انگار هم سن بودیم هم اونجا بودن ...
ا.ت : من کجام ؟ اینجا کین؟ چی به چیههه؟
دختره : ببین تو توی بخش برده های جنسی هستی ولی خوبه ما هنوز باکره ایم ... کم پیش میاد یه مرد و نگهبان یا زیر دست های ارباب کاری بزرگی انجام بدن اونقدر بزرگ که جایزه اشون ما باشیم !
ا.ت : داری میگی ما فقط برای تفریح های آنی و لحظه ای اوناییم؟
دختره : دقیقا ...
ا.ت : نه نه نهههه ( گریه)
داشتم با ناراحتی گریه میکردم و دخترای اونجا آرومم میکردن ...
فلش بک به ۳ ساعت بعد :
نگهبان : خانم کیم ا.ت کجان؟
ا.ت : من اینجام( صداش گرفته انقدر که گریه کرده )
نگهبان: خوبه ... با من بیا !
ا.ت : کی قراره باکره گیم رو بگیره؟
نگهبان: من چیزی نمیگم !
ا.ت : گفتم کییییهههههه(عربده)
نگهبان: ارباب کوک ...
دخترا و چندین آدم دیگه که شنیدن: چی ؟ ارباببببب؟
نگهبان : خفه شیننننننن (عربده)
ا.ت رو برد بالا ... و انداختن داخل اتاق کوک
که کوک اومد جلو ا.ت و آروم دستش رو گذاشت رو س.ینه ا.ت ... و گفت : گفتم همو میبینیم بیبی گرلم 😈💜... کوک رو به نگهبان میکنه و ادامه میده: برو بیرون
نگهبان: بله .. قربان
ا.ت : کوک تروخدا ولم کن بزار برم (گریه)
کوک آروم دستش رو روی بدن ا.ت میکشه و صورتش رو میبره نزدیک صورت ا.ت به طوری که نفس هاشون میخوره بهم ...
مایل به حمایت بیب ¿
۲۴.۲k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.