فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : ۷
که یهو اومد سمتم و داشت پرتم میکرد بیرون با تمام توانم کنارش زدم و سریع گفتم : من میدونم باید چیکار کنیممممم
کوک : چ... چی؟
ا.ت : یه ایده ی خوب دارم که چیکار کنیم !
کوک : خب ...بگو !
ا.ت : اون زنی که برد
کوک : خب
ا.ت : باکره بود ! این یعنی
کوک : این یعنی جی پی اس داره !
ا.ت : دقیقاااا
کوک : افرررین ا.ت ... افرین دختررررر
خب بچه ها سریع راه بیوفتید ... بزنید ... جی پی اسش رو ...
کمی گذشت و زیر دست های کوک اونا رو پیدا کردن هنوز تو فرودگاه بودن !
کوک : آره ارههههههه برین دنبالش
ا.ت : کوک ...
کوک : بله ؟
ا.ت : تو هم میری ؟
کوک : نه ...
ا.ت : خب در عوض منو ببر خونه !
کوک : اما تو واقعا میخوای بری اونجا ؟
ا.ت : آره !
کوک : خیلی خب تا اونا برن اونجا بیا منم تورو برسونم خونه ات ... بابت کارت و ایده ات ...
ا.ت : ممنونم
که یهو یکی از زیر دست های کوک منو دید و شناخت اوه نه اون یکی از اکس هام بودددد
... : ا.ت ؟
ا.ت : چی؟ تو اینجا چیکار میکنی ؟
کوک : ا.ت ؟ چرا نمیای ؟ صبر کن اینجا چه خبره؟ شماها چرا نرفتین ؟
... : ببخشین قربان من ا.ت رو دیدم و شناختم ... آلان میرم
کوک : شناختی؟ چه میگه ا.ت ؟
ا.ت : خب اون اکسمه!
کوک : چی؟
... : من دیگه میرم با اجازه
کوک : تو گمشو
... : بله قربان
کوک : چرا قبلا چیزی نگفتی
ا.ت : عاااام چرا باید میگفتم؟
کوک : خب ...
ا.ت : کوک ... بریم؟
کوک نگاهی سرد و بی احساسی به ا.ت کرد و گفت : نگهبان هاااا
نگهبان ها : بله .. قربان ؟
کوک : مراقب ا.ت من باشید ... قراره یه مدتی پیشمون بمونه !
ا.ت : چچچییییی.؟؟؟؟؟
ولی من بهت کمک کرددددمممم من دوستتم
کوک : اون یارو هم پدرم بود ولی قراره بمیره !
میبینمت دختر کوچولوی من 😈💜
مایل به حمایت بیب ¿
پارت : ۷
که یهو اومد سمتم و داشت پرتم میکرد بیرون با تمام توانم کنارش زدم و سریع گفتم : من میدونم باید چیکار کنیممممم
کوک : چ... چی؟
ا.ت : یه ایده ی خوب دارم که چیکار کنیم !
کوک : خب ...بگو !
ا.ت : اون زنی که برد
کوک : خب
ا.ت : باکره بود ! این یعنی
کوک : این یعنی جی پی اس داره !
ا.ت : دقیقاااا
کوک : افرررین ا.ت ... افرین دختررررر
خب بچه ها سریع راه بیوفتید ... بزنید ... جی پی اسش رو ...
کمی گذشت و زیر دست های کوک اونا رو پیدا کردن هنوز تو فرودگاه بودن !
کوک : آره ارههههههه برین دنبالش
ا.ت : کوک ...
کوک : بله ؟
ا.ت : تو هم میری ؟
کوک : نه ...
ا.ت : خب در عوض منو ببر خونه !
کوک : اما تو واقعا میخوای بری اونجا ؟
ا.ت : آره !
کوک : خیلی خب تا اونا برن اونجا بیا منم تورو برسونم خونه ات ... بابت کارت و ایده ات ...
ا.ت : ممنونم
که یهو یکی از زیر دست های کوک منو دید و شناخت اوه نه اون یکی از اکس هام بودددد
... : ا.ت ؟
ا.ت : چی؟ تو اینجا چیکار میکنی ؟
کوک : ا.ت ؟ چرا نمیای ؟ صبر کن اینجا چه خبره؟ شماها چرا نرفتین ؟
... : ببخشین قربان من ا.ت رو دیدم و شناختم ... آلان میرم
کوک : شناختی؟ چه میگه ا.ت ؟
ا.ت : خب اون اکسمه!
کوک : چی؟
... : من دیگه میرم با اجازه
کوک : تو گمشو
... : بله قربان
کوک : چرا قبلا چیزی نگفتی
ا.ت : عاااام چرا باید میگفتم؟
کوک : خب ...
ا.ت : کوک ... بریم؟
کوک نگاهی سرد و بی احساسی به ا.ت کرد و گفت : نگهبان هاااا
نگهبان ها : بله .. قربان ؟
کوک : مراقب ا.ت من باشید ... قراره یه مدتی پیشمون بمونه !
ا.ت : چچچییییی.؟؟؟؟؟
ولی من بهت کمک کرددددمممم من دوستتم
کوک : اون یارو هم پدرم بود ولی قراره بمیره !
میبینمت دختر کوچولوی من 😈💜
مایل به حمایت بیب ¿
۱۷.۲k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.