روی پرچین خیال

روی پرچین خیال
در بهاری از خواب
بوته نازک شبنم
چه ترکها خورده
چه بهاری شده بود؟

کاهگِل حسِ خیال
شبنمم بوته ی دل
قلمِ روشنِ دل
چه مصبیت ها دید
چه بهاری شده بود؟

حس انسان بودن
در وجودم سرشار
حرف های انسانی
رو بند و دیوار
چه بهاری شده بود؟

دل ها می خندید
آسمان می گرئید
چه بهاری شده بود؟

گفت شاعر آن روز:
نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی
شاعر آن روز انگار
نوبهاری شده بود.
چه بهاری شده بود؟

دل ها قرض محبت می داد
چشم ها وام صداقت می خواست
چه بهاری شده بود؟

سینه ام طوفانی
حال من زندانی
درِ زندان باز شد
چه بهاری شده بود؟

گُرگرفته حسم
از ترنم هایی که
محبت می خوان
تب شعرم
اَتشی شیرین است
چه بهاری شده بود؟

آسمانی از عشق
پافشاری می کرد
تا بماند در
بر حسِِ پریشانی من
چه بهاری شده بود؟

در بهار دل من
بوته هایی از گل
همه از بوی محبت سرشار
چه بهاری شده بود؟

کاش می توانستم
بوته ها از خرمن
خرمنی از بوته ی یاس و شبنم
ببرم روی خیال
تا که خوشبو بکنم
کارگاه دل را
تا که خوشبو بکنم
رمز این احساس را
کاش می توانستم
چه بهاری شده بود؟
دیدگاه ها (۳)

چقد سخته دلت کوه درد باشه ... و همه به آرامش ظاهرت حسودی کنن...

بیچاره مترسک مزرعه ما...نمی دانست این همه بازی برای ترساندن ...

بهار بهار صدا همون صدا بود صدای شاخه ها و ریشه ها بود بهار ب...

عزیز بومی ای هم قبیلهرو اسب غربت چه خوش نشستیتو این ولایت ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط